برای پدر ،مادر و برادر

می دانم که آنقدر رویم نمی شود که رو در رو بگویم
و می دانم که هر سه نفر اینجا را می خوانند
این یادداشت تنها بهانه ای است که بگویم بی نهایت دوستشان دارم و امیدوارم بتوانم همه خوبی هایشان را جبران کنم

می شود یا نمی شود؟

گاهی گمان نمیکنی ولی می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدای گدایی و باخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
نتونستم اسم شاعر و گیر بیارم. اگر کسی داره ذکر کنه ممنون میشم

برای پایان دورانی مقدس

45 روز دیگر به پایان می رسد.............ا
دوران مقدس را می گویم .ا
دوران مقدس سربازی........ا
دورانی که پس از گرفتن کارت ، نا گفته های زیادی در موردش دارم.ا

خر اگر عرعر نکند به بهشت می رود

دیروز آیه ای از قرآن به چشمم خورد که خدا در آن گفته بود : به راستی که انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است؛ اگر خیری به او رسد از دیگران دریغ کند و اگر شری به او رسد بی تابی.
نمیدونم این پیامبر نمی تونست همون لحظه به اوس کریم بگه آخه خودت این انسان و آفریدی ، سقف آسمون که باز نشد انسان بیفته پایین که!!!!ا
خر آفریده و میگه اگه عرعر نکنی....................... جات تو بهشته

برای سالگرد اعزام به خدمت

آنچه من در مراوده هایم با همسنانم یافته ام این است که کمتری کسی از آنها به جریان شتابان عمر و گذشت زندگی و نزدیکی زمان پیری و مرگ فکر می کند. این موضوع بخصوص حال و هوای خودم در زمان پیری همواره ذهن مرا به خود مشغول می کند و با دیدن هر پیر مرد یا پیر زنی از خود می پرسم که من چه وضعیتی خواهم داشت.
اما در خصوص گذشتن سریع روزها از پی یکدیگر و کوتاهی فرصت زندگی ، تا قبل از اعزام به خدمت هیچگاه اینچنین دقیق نبوده ام.
در طول دوران سربازی از آنجا که عمر به معنای واقعی تلف می شود (بخصوص اگر برنامهای برای این دوران نداشته باشی)، و از آنجا که برای اتمام این دوره روزها به شمارش می افتند،لذا گذشت زمان به خوبی مشهود است.
یک سال گذشت و گویی همین دیروز بود که اعزام شدیم.
چنان زود گذشت که انگار نه انگار آنقدر نزدیک به نظر می آید که گویی خوابی بود. 12 ماه واقعا عمر کمی است. امسال را بشمار.............ا

تذکره

قمهای زیادی برداشتم ، پس اشتباهات بی شماری مرتکب شدم

اندر احوالات شیخنا و دلیلنا حاج ابوالحسن ایمانی دامت برکاته...

دیشب حدودای ساعت 12.30 شب بود که دیدم گوشی مبایلم زنگ می خورد.دیدم حاج حسن این دوست گرامی و این رفیق شفیق سالهای دبیرستان است که هر چه از خوبی هایش بگویم دروغ گفته ام :-) خلاصه تا آمدیم جواب بدهیم قصع شد. بعید می دانم حتی 3 بار هم این گوشی زنگ خورده باشد. گفتیم عجب خب حتما دوباره تماس می گیرد.
گذشت و حدود یک دقیقه بعد (یعنی از 1 تا 60 که بشماری) پیامکی آمد از شخص موصوف که : دلمون برات تنگ شده بود. چرا قطع کردی؟ زگ بود نه میس کال....
عجب عجب حکایتی دارد این مش حسن که ..........
وبلاگ را که خواندی از آن دفاعیات چیزتایمیل نزن که خودتی چاکریم

برای 24 ساعت بازداشتی

همیشه دوست داشتم که در طول خدمت یه جورایی سروکارم به بازداشتگاه بیفتد تا این مکان را که بیرون از محیط سربازی از آن فراری هستیم را به نوعی تجربه کنم. بالاخره قرعه نیز به نام ما افتاد و 24 ساعت بازداشتی به خاطر همان روحیهکوتاه نیامدن در برابر گزافه گویان در کارنامه مان ثبت شد.
یک سلول که 2 برابر یک سلول انفرادی بود با یک پنجره در سقف و مکتی که میکروب و چرک روی آن رژه میرفتند.هر چند 24 ساعت بسیار کوتاه بود و تقریبا خوب گذشت اما کاملا درک کردم که اگر مدت کوتاهی بمانم به هر آنچه که بخواهند اعتراف می کنم.هر چه که بخواهند.........ا

بمبی بترکید و نقل مجلس شد

البته ما همون موقع که میومدیم زاهدان به عشق شهادت اومدیم اینم شاهد اما فکر نمیکردیم اینقدر زود دعا مون بگیره.
جاتون خالی اولی که منفجر شد آماده باش خوردیم و دومی چنان صدایی داشت که کل شهر صداشو شنیدن.
خلاصه اینکه 5 روز آماده باش پدرمون و در آورد و فعلا که هستیم .
بیشتر از این فعلا نمیتونم چیزی بنویسم

در باب ....

مدتی پیش در وبلاگی که دوستان دوران آموزشی به راه انداخته اند مطلبی نوشتم و نوشته زیر از طرف دوست گرامی امید سخنگو به آن مطلب است
خواندیم و جالب بودو اندر باب رفاقت با این جناب پیمان ابراهیمی مراوده ای بوده و از باب شرارت از ما عملی...
یاد دارم در آن زمان که نگارنده ی این سطور از جارو به دستان هر روز زحمتکش ! کریدر بودم ،ایشان نظافت سلفی و دستمال چرکینی بدست و ایما و اشاره و فریاد ! که آقا جان... بفرما...خوش آمدی.. میخوام تمیز کنم دیر شده...خلاصه یاد داریم که ما بودیم و التجایی و احمدی و موسیو مطهری و رجبی و آها... مانی...که گر دادی پیازی وقت شامی ... (به کنایه) بگذریم خلاصه باز یادمان افتاد از آن روزهابا تشکر. قربون همتونراستی سلام
و من در پاسخ نوشتم
با سلام و تذكره اي به اميد سخنگو
همينقدر به تو آشخور گوشزد كنمي كه از اكيپ شما اراذل اذيت كن و سلف به هم ريز كه از معلوم الحالهاي مجهوالهويه هستيد آن احمدي پدر آمرزيده به آه من گرفتار آمدي و اكنون در سراوان با اشرار دست به گريبان بودي و خدا داند كه چه شد يس مراقب باش كه شب دراز است و قلندر بيدارمرسي از نظرتون موفق باشيد

مرديم از خوشي




اين لباس برو بچ مرزباني كه تو خط صفر مرزي وسط بيابونا روز به شب مي رسونن البته اگه زنده بمونند.

براي تولد حاج حسن ايماني

بدين وسيله پيدايش حاج ابوالحسن ايماني ، اين در زمره حزب باد، اين نامرد بي سوات، اين غضنفر زاده بي نبات (خواننده عزيز به معني كاري نداشته باش قافيه رو بجسب) اين نكبت نكبتان را كه در دوستيش هيچ خير و شري نيست و اگر تلفن خانه پدر زنش نبود همان سالي يكبار هم به ما نمي زنگيد را ، عميقا تسليت ميگوييم.
همانطور كه مستحضريد به گفته علماي گران چيز ،آفرينش اين دسته از موجودات كه به سختي در حوزه جانوان دسته بندي مي شوند ، براي آمرزش گناهان ما انسان هاست ؛البته اگر در كنار آنها دوام بياوريم.
باشد كه خدا ما را بيامرزد
زهي خيار(در برخي نسخ خيال ذكر شده) باطل
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمين
توضيح:در اين متن قافيه بر حقيقت ارجحيت دارد.

مطلبی از روزنامه شرق

متاسفانه هرچه تلاش کردم نتوانستم به سایت روزنامه شرق دسترسی پیدا کنم ، اما اگر شما دسترسی دارین سرمقاله این روزنامه در 5 اردیبهشت و حتما بخونین موفق باشین

ميل هزينه و هزينه ميل

این مطلب را از روزنامه اطلاعات در اینجا میگذارم که به قلم سردبیر 21 فروردین نوشته شده است:
ميل هزينه و هزينه ميل
ميل به دوست داشته شدن، غريزه نكويي است و انساني كه اين ميل در درون او قويتر است، مدام دلش مي‌خواهد و مي‌كوشد تا كارها و رفتارهايي انجام و نشان دهد كه نزد ديگران محبوبيت يابد و اين امر، في‌حد ذاته، غريزه و فطرتي مثبت است. چه بسا، بزرگاني در تاريخ، كه حتي ماهيتي ايدئولوژيك و مكتبي نداشته‌اند، براي كسب اين «محبوبيت» منشاء خدمات گرانقدر و خيرات گهرباري براي جامعه و نسل خود شده‌اند و ثمرات غريزه ميل به محبوبيت يك فرد، نسل‌هايي را بهره‌مند و شكوفا كرده است.اين ميل، از منظر روانشناسي اجتماعي در زمره غرايزي است كه به «غرايز حيات» موسومند، همانطور كه ميل به لذت، ميل به عزت و ميل به قدرت در زمره اين دسته غرايزند و اين اميال نه فقط در «افراد» كه در «گروه‌هاي انساني» نيز عينيت دارد. مثلاً يك حزب، كه طبق تعريف، بايد تلاش كند تا در چارچوب قوانين، به رأس هرم قدرت برسد، نه فقط ميل، بلكه نياز به محبوبيت دارد و اين ميل و نياز، به هيچ روي مذموم نيست. به همان سان، دولت نيز به محبوبيت علاقه‌مند و نيازمند است و هيچ‌كس، دولت را ـ به عنوان يك گروه و تشكل سياسي ـ به خاطر ميل به محبوبيت نبايد و نمي‌تواند سرزنش كند. واقعاً چه اشكالي دارد كه يك دولت، در كنار همه كارها و تلاش‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي دقيق و تعريف شده، گهگاه رفتار و حركاتي داشته باشد كه از آن، ميل به محبوبيت آشكارا به چشم بيايد؟ كساني كه اين رفتار را براي دولت يا هر گروه و حزبي، مذموم بدانند، واقعاً از دايره انصاف خارج‌اند.در آن سو نيز، بديهي است كسب محبوبيت تا آن‌گاه موجه است كه به منافع و زندگي ديگران آسيبي وارد نكند و از ديدگاه سياسي و اجتماعي مي‌توان به آساني و اطمينان گفت حدّ مجاز كسب محبوبيت «آسيب نرساندن به منافع ملي» است.خبر گشايش صندوق آتيه فرزندان، كه روز چهارشنبه در سفر رئيس جمهوري به اروميه و توسط خود وي اعلام شد، به راستي يكي از جالب‌ترين و شگفت‌انگيزترين اخبار سال‌هاي اخير بود. اگرچه، نيمه آبان پارسال، معاون اول رئيس جمهوري چنين خبري را به‌صورت كلي گفته بود، اما شايد آن زمان كمتر كسي باور مي‌كرد اين خبر جنبه عيني و اجرايي يابد، هرچند هنوز نيز باورپذير نمي‌نمايد.براساس اين طرح و بنا به گفته رئيس دولت، دولت از اين پس در ازاي تولد هر فرزند يك ميليون تومان هديه (جايزه) مي‌دهد و اين مبلغ را در حسابي واريز مي‌كند و هر سال نيز 100 هزار تومان به آن مي‌افزايد و خانواده فرزند نيز هر ماه 20 هزار تومان به حساب مزبور واريز مي‌كند. سود بانكي هم به حساب تعلق مي‌گيرد و اين روند ادامه مي‌يابد تا زماني كه آن مولود به سن جواني (هجده?سالگي) برسد. در آن موقع 120 ميليون تومان در آن حساب جمع شده است كه هزينه ازدواج، اشتغال و مسكن آن جوان است. البته هنگام اعلام اين موضوع جمعيت شنونده شور و اشتياق و هيجان نشان دادند چرا كه نفس خبر دريافت يا تعلق گرفتن جايزه موجب وجد و خوشحالي مي‌شود و اين امري نسبتاً طبيعي است. اما وقتي با دقت و وسواس و به دور از شور و التهاب و هيجان، موضوع را يكبار ديگر مرور مي‌كنيم چند پرسش بسيار اساسي به ذهن مي‌آيد كه چنانچه پاسخي براي آن نباشد، آدم حس مي‌كند پاي در «وادي حيرت» نهاده و از آن خارج نخواهد شد.يكم ـ چگونه باور كنيم در كشوري كه جمعيتش فقط طي سه دهه بيش از دو برابر شده و از 35 ميليون نفر به قريب 75 ميليون نفر رسيده است، مي‌شود سياست مشوق رشد جمعيت اجرا كرد؟ در شرايطي كه در همه كشورهاي درحال توسعه ـ بلااستثناء سياست كنترل مواليد و تحديد جمعيت در حال اجراست و اين موضوع، نه به سليقه دولت‌ها، بلكه به عنوان تجربه بشري و الزام عملي پذيرفته شده است، براساس كدام «برداشت»، «تحليل» يا «هدفي» اين سياست معكوس به اجرا گذاشته مي‌شود؟دوم ـ سال گذشته حدود يك ميليون و 350 هزار نوزاد در ايران متولد شد. حتي با فرض اين كه امسال نيز آمار همين باشد (كه عملاً اين طور نخواهد بود و افزايش خواهد يافت) دولت براي واريز يك ميليون تومان به ازاي هر نوزاد، به 1350 ميليارد تومان پول نياز دارد. اين مبلغ كه حدود 7درصد بودجه هدفمندي يارانه‌هاست، آيا از محل همين بودجه تأمين مي‌شود؟ اگر آري با كدام توجيه؟ بديهي است، دولت پرداخت اين پول را نمي‌تواند به 18 يا 20 سال ديگر موكول كند چون نرخ سود بانكي نيز در آن لحاظ شده و اين بدان معناست كه دولت بايد اين پول را واقعاً به بانك واريز كند.سوم ـ دولت طرحي را اجرا مي‌كند كه مصوبه مجلس ندارد و دست كم 18 سال ديگر نتيجه خواهد داد. چه دليل و تضميني وجود دارد كه دولت‌هاي بعدي چنين طرحي را اجرا كنند و اساساً به آن باور داشته باشند؟چهارم ـ به نظر مي‌رسد محاسبه اين طرح اشكال اساسي رياضي دارد. «يك ميليون تومان جايزه اوليه به?علاوه سالانه 100 هزار تومان جايزه دولت به‌علاوه ماهانه 20 هزار تومان پس‌انداز والدين به‌علاوه سود بانكي» پس از 18 يا 20 سال، بيش از 30 ميليون تومان نمي‌شود. معلوم نيست عدد 120 ميليون تومان از كجا آمده است؟پنجم ـ به فرض آنكه عدد 120 ميليون تومان تحقق يابد (كه نمي‌يابد) 20 سال ديگر اين مبلغ چه ميزان قدرت خريد دارد؟ قطعاً بسيار ناچيز. چنانچه تورم، كم و بيش در حد و حدود فعلي بماند ـ‌كه لااقل در سالهاي آغازين هدفمند كردن يارانه‌ها بيشتر هم خواهد شد ـ در اين صورت قدرت خريد آن پول، در 20 سال آينده، به‌قدري ناچيز خواهد بود كه نه فقط هزينه «سرمايه اشتغال»، «ازدواج» و «مسكن» را فراهم نمي‌كند، بلكه هرگز هزينه يكي از آن سه بخش را هم فراهم نخواهد كرد. اما به فرض آنكه تورم كاسته شود يا حتي به صفر برسد و قدرت خريد پول كم و بيش حفظ شود، در آن صورت اساساً آن مبلغ «وجود» نخواهد داشت. چرا؟ چون نرخ سود بانكي تابعي از تورم است و اگر تورم نباشد، سود بانكي هم نخواهد بود. پس موجودي حساب آتيه فرزندان، پس از 18 سال مي‌شود 7 ميليون و 120 هزار تومان.ششم ـ در شرايطي كه جوانان امروز بر زمين مانده‌اند و در هر سه حوزه ازدواج و اشتغال و مسكن، مشكلات اساسي دارند، اساساً چه «نياز» و «ضرورتي» است كه براي جوانان 20 سال ديگر چنين طرحي را اجرا كنيم؟! اگر پولي هست چرا به اطفالي بدهيم كه نه نياز فوري دارند و نه اختيار بهره‌مندي. چرا به جاي دادن اين پول به «بيست?ساله‌هاي 20 سال ديگر»، به بيست ساله‌هاي امروز نمي‌دهيم؟ اما اگر پولي نيست، چرا ميل به چنين هزينه‌هايي داريم كه مي‌تواند پيامدهاي هولناك انفجار جمعيت و تشديد زاد و ولد و «چرخه فقر» بخصوص در فقيرترين اقشار جامعه را به دنبال داشته باشد.هزينه اين ميل را چه كساني خواهند پرداخت؟
عليرضا خاني

پس خودمونیم خبر نداشتیم تا حالا؟

این شعر به صورت اتفاقی به دستم افتاد و بهترین شعریه که تا الان خواندم
آنهایی که طلبکار خدایید
بیرون ز شما نیست ، شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید
وندر طلب گم شده از بهر چرایید

حلاج

چند مورد فراموش شده

اولا که من پاک یادم رفت سالگرد تاسیس این بلاگ و که حداقل یه 20 میلیونی خواننده داره همچین گرامی بدارم. اگه میگی نداره خب بشمار
دوما از دوستانی که لطف کردن تولد اینجانب و تبریک گفتن متشکرم ولی خواهشا یه توضیح بدین ببینیم چرا تولد و جشن میگیرن جریان چیه؟ ما که نفهمیدیم

استوار دوم همان ستوان دوم است!!!!!


بله نمایی که میبینید جناب سر کار استوار پیمان ابراهیمی از جمیع ستاد 1 فرماندهی هستن که در اینجا منتظر جناب عبدالمالک هستن.
البته ما سربازان اسلام درجاتمون ستوان دویی بود اما امان از دست این استکبار که هر چی میکشیم از دست اونه.شب خوابیدیم صبح بلند شدیم دیدیم استوار دو شدیم عجب.
البته من اسلحه حمل نمیکنم و اگه روزی روزگاری اسلحهای به ما درجه دارا بدن کلته ،این دم و دستگاه برای نگهبانی که کنار من همیشه هست، اما چه جوان های 17 18 ساله ای که با این اسلحه و 4 تا خشاب فشنگ جنگی تو سرما و گرما پست میدن که مبادا اینجا بره رو هوا.
کلا حمل این اسلحه و سینه خشاب همراه یه جورایی خسته کنندست
فعلا

من کتابم و می خوام

ای بابا عجب وضعی شده ها
ما فراموشکار دوستان ......
عزیز دل برادر هر کی که هست باش بنده غلط کردم شما لطف کن این کتاب ((ایدئولوژی شیطانی)) سروش و بر دار بیار
کتاب دسته کیییییییییییییییییییییییه؟
من کتابم و می خوام.

برای اقامت که پر شده است

از اونجایی که اقامت ما در سیستان به 100 رسیده و معمولا سر 90 تا میرن مرخصی اما چون نیرو نیست نمی گذارند ما بیایم از کلیه آنهایی که نیومدن سربازی می خوایم که سریعتر بیاین از همکاری شما متشکریم

برای پایان کتابی دیگر

مطالعه کتاب (( نهاد نا آرام جهان)) نوشته عبدالکریم سروش هم به پایان رسید . کتابی در باب حرکت جوهری که به جد دیدگاه جهان بینی انسان را دچار تحول می کند.اگر توانستید بخوانید

برای تنها عید زندگیم

یک سال دگر گذشت و ما در خوابیم
سرباز شدیم و یک سره الافیم
بله ، این شعر ییهُ (فلبداهه - یه دفعه ای ) اومد و اگر چه قافیه خاصی نداره اما از اونجایی که بخشه بسیار بسیار کوچکی از استعدادهای بالقوه سراینده رو نشون میده حال کردیم اونو اینجا بزاریم.ا
سال 88 هم تموم شد . اول فروردین 5 امین ماه سربازی من هم تموم میشه و اگر سیستان بمونم 10 ماه دیگه باید خدمت کنم.
دوره های زندگی یکی یکی دارن میگذرن و به قول خیام هیچ است.
ای بی خبران شکل مجسم هیچ است
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است
خوش باش که در نشیمن کون و فساد،
وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است.

دنیا دیدی و هر چه دیدی هیچ است
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سر تا سر آفاق دویدی هیچ است
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است

بنگر زجهان چه طرف بر بستم؟ هیچ،
وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ،
شمع طربم ، ولی چو بنشستم ،هیچ،
من جام جمم، ولی چو بشکستم، هیچ.

می خواستم یه چیز هایی بنویسم ؛ یه چیزایی راجع به سالی که گذشت و سالی که می یاد اما صد حیف که فعلا توی لباس نظامیم و نمی شه.فقط به این جمله از بیسمارک اکتفا می کنم که ((در سیاست راست بگویید چرا که دوستان حرفتان را باور و دشمنانتان دروغ پندارند و بر عکس رفتار کنند .))ا
خدا کنه این دوره واسه اون دسته از دوستام که توی تقسیمات به مرز و شهر های جنوبی سیستان اعزام شدن بی خطر باشه.
من معمولا نه دعا میکنم و نه آرزو اما امیدوارم سال جدید، سال پیدا شدن یه دلبستگی با ارزش به این دنیا باشه. خسته شدیم از این کورمال کورمال رفتن.

دنیا به مراد رانده گیر، آخر چه؟
وین نامه عمر خوانده گیر، آخر چه؟
گیرم که به کام دل بماندی صد سال ،
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟


رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین ،
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین،
نی حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین،
اندر دو جهان که را بود زهره این؟

چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست،
چون هست به هر چه هست نقصان و شکست،
انگار که هست ، هر چه در عالم نیست،
پندار که نیست ، هرچه در عالم هست.ا
سال نو مبارک

برای کتاب لذات فلسفه

بالاخره در 16/11/88 مطالعه كتاب « لذت فلسفه » نوشته ويل دورانت را به پايان رساندم .

اي كاش مشغله زندگي اجازه مي داد تا آن را زودتر از اين زمان به پايان برم ،اما صد حيف كه نشد .

دوست داشتم تا از هر فصل خلاصه اي را براي آشنايي دوستان بيان كنم ،اما به واقع ، اين كتاب را نمي توان خلاصه كرد .

بنابراين توضيحات مختصري در خصوص فصلهاي اين كتاب مي دهم و در پايان نيز چند جمله منتخب را مي نويسم تا اندكي با حال و هواي كتاب آشنا شويد .

بخش هايي از كتاب همچون « زنان امروزي » ، « سقوط زناشويي » و « درباره كودكان » كه در حدود 100 سال پيش ، در خصوص جامعه آمريكا نوشته شده است ، به طرز عجيب و فوق العاده اي با دهه 1380 شمسي ايران مطابقت مي كند.

همچنين فصل هايي چون « تغيير عادات واخلاق» ، « عشق » و « زيبايي چيست ؟» ، نه تنها ديد ديگري را نسبت به اين مسائل به انسان مي دهد ، بلكه بر سرنوشت مشترك انسان ها وطرز فكر رفتار ودرك مشترك آنها از دنيا ، صحه مي گذارد .

در فصل فلسفه تاريخ ، از پيشرفت هاي مهم تاريخ وسرنوشت تمدن ، بحث شده است كه انديشه انسان را نسبت به گذشته و آينده اش متحول مي كند.

در بخش فلسفه سياسي ، از آزادي و دموكراسي و حكومت اشراف و مدينه فاضله سخن به ميان آمده است .

در بخش « دين يك گفتگو » ، كه از دوران كنفسيوس تا مسيح را بررسي مي كند ، انسان با نااميدي جا نكاهي ، به اراجيفي كه با نام دين در ذهن خود جاي داده است ، مي خندد .

فصل آخر در خصوص بقاياي نفس و مروري بر كودكي ، جواني ، ميانسالي و مرگ است كه روح را آنچنان با حقايقش مي فشارد كه به سختي در قالب بدن آرام مي گيرد .

در كل ، اگرچه خواندن و درك 4 فصل اول كتاب با عناوين « جاذبه فلسفه » « حقيقت چيست ؟» « ماده ،حيات ، ذهن و « آيا انسان ماشين است ؟» نسبتاً مشكل بود ، اما فصل هاي ديگر از ترجمه روان و قابل دركي برخوردار بود و مترجم گرامي، جناب آقاي دكتر عباس زرياب ،در ترجمه اين اثر سنگ تمام گذاشته و لذت خواندن را دو چندان كرده اند .

در پايان بايد بگويم كه بر هر مردي واجب است تا براي رشد انديشه هايش اين كتاب را بخواند و بعد از خواندن آن است كه انسان به ميزان ساده اندیشی خود پی می برد؛حال ، آنکه نخوانده باشد.............

*در آن روزگار فلسفه محترم بود و چيزي شريف تر از دوست داشتن حقيقت نبود ، فلسفه امروز محبوب نيست ، زيرا روح خطر جويي را از دست داده است .

فهميدن كسي كه در مقام بيان حقيقت باشد ، آسانتر از فهميدن آن كسي است كه از شور و عشق سخن مي گويد .

* فلسفه فهم را با خطر و خيال تكميل مي كند و با فرضياتي كه از راه ترجبه ثابت نشدني است ،خلاء واقع در معلومات ما را پر مي سازد ؛ به اين معني هر كسي ، بخواهد يا نخواهد فيلسوف است .

*زيبايي فلسفه در آن است كه هيچ امري در آن محقق نيست .

*لذت فلسفه ، مانند مراحل عاليه عشق است كه مردم سفله را بدان راهي نيست.

*فلسفه از خدا نيز سخن مي گويد ؛ اما نه خداي متكلمان كه دور از طبيعت است ؛ بلكه خداي فلاسفه ، يعني قانون وساختمان جهان و اراده وحيات آن .

*در اين رقابت ، حكمت بايد تسليم شود وبپذيرد كه پرستش زيبايي ، از جستجوي حقيقت عاقلانه تر است .

*هيچ چيز محال نيست ، اين فكر وخيال است كه آن را محال مي كند .

*آنكه بر دانش مي افزايد ، برغم مي افزايد .

* عمر براي كسب هر دوي ثروت وفرهنگ ، خيلي كوتاه است .

* ما هنوز طبقات پايين را استثمار مي كنيم ، ولي وجدان خود را با اعمال خيريه راحت مي سازيم .

*آزاده مرد اخلاق نيك را فقط از خود طلب مي كند .

* بهشت با افزايش ثروت ، از نظر مي افتد .

* قانون طلايي مسيح : « با ديگران چنان رفتار كن كه مي خوايي با تو آنچنان رفتار كنند .»

با سلام خدمت سربازان اسلام

در یک خبر اجمالی صالح صلحشور و بقیه ستوان 3 ها افتادن پلیس راهور ، حاجی و احمدی افتادن سراوان یگان تکاوری،

مرهاد افتاد شهرستان سرباز، من زاهدان و یکی هم رفت نیک شهر.

تا این لحظه همه زنده ایم

بعد از تقسیم

بالاخره تقسیم شدیم. من خوشبختانه یا بد بختانه ، جایی افتاده ام که اگر چه در حال حاظر امن است ، اما اگر قرار باشد که نا امن شود ،دیگر کسی فشنگ خرج نمی کند؛ اینجا را با آر پی جی ، تی ان تی و کمربند انفجاری به هوا می فرستند.

منظورم از هوا، همان بهشت پر از حوری است.

البته فکر نمی کنم اینگونه مردن ، چندان دردی داشته باشد؛ در چند ثانیه مستقیما به بخار تبدیل می شوی. بماند.

اینجا خوب است اما از آنجا که در آموزشی همه درجه دار بودیم ، حتی فکرش را هم نمی کردم سرو کله زدن با سربازان به اصطلاح صفر تا این اندازه سخت باشد.

هر چند برخی از آنها از شخصیت بالایی بر خوردارندو حتی از برخی درجه داران یعنی تحصیل کرده بیشتر ، اما برخی نیز نه تنها در درجه که در شخصیت و سواد و همه چیزشان صفرند.

برخی از نگهبانان اینجا کودکان 18 ،19 ساله ای هستند که هنوز از کودکیشان جدا نشده ، اسلحه به دست ، شبهای سرد را به سختی تحمل می کنند و من تنها میتوانم چند دقیقه ای اجازه دهم که خودشان را گرم کنند تا بغض گلویشان آب شود و آرامتر از کودکیشان جدا شوند.

و اما درباره مگس های اینجا

موجودات بسیار جالبی هستند؛ با انکه تعدادشان بسیار است، اما قانعند و به هنگام غذا خوردن ، مزاحمت نمی شوند.

صبح ها به صورت دسته جمعی خودشان لطف کرده و می میرند. به پشت به گونه ای بر زمین می افتند که گویی مرده اند ،و هنگامی که پرتشان می کنی ،دوباره پرواز می کنند و گوشه ای دیگر، دوباره به پشت می افتند.

برای بهترین ، بهترین و بهترین ترس همه زندگیم


با هزاران بیم و امید و بعد از 8 روز دلداری دادن به خودمان که البته هر کس در وقتش خواهد مرد و تقدیر هرچه باشد باید در مقابلش سر خم کرد ،بعد از یک هفته دپرسی عمیق ، به زاهدان آمدیم.
شهری که به شهر های جنگ زده جنوب غرب می ماند ؛ بی آنکه جنگی را تجربه کرده باشد.
تا زمان تقسیم در یکی از گردان های عملیاتی رزمی اسکان موقت شدیم؛ جایی که جوانان 20 ، 19 ساله با کلاشینکف و گرینف و آرپی جی ،یک شب بخواب، به کمین و استقرار می روند و اگر چه همه می دانند که ممکن است این بار که عمودی می روند ، افقی برگردند، اما هیچ کس دم نمی زند و هر کس با اراجیفی به خود دلداری می دهد که اینجا حد اقلش از لب مرز بهتر است. نشستن پشت تویوتا و با سرعت بالا در سرما و گرمای کویر حرکت کردن تا به محل مورد نظر رسیدن ؛ این هم رنج غیر قابل وصف دیگری است.
ترس که از هفته پیش همه وجودمان را فرا گرفته بود ، حالا به اوج خودش رسیده است. اینجا همه چیز واقعی است.گلوله های آر پی جی ،فشنگ های جنگی دوشکا ،کاتیوشا و حتی مرگ.
یک پادگان کاملا نظامی که در آن هیچ نشانی از آرامش نیست و هر دقیقه از شبانه روز تو را برای اعزام به جایی فرا می خوانند.
به قول سر بازان کوچکش : تحمل 45 روز جنگ اعصاب ، برای 15 روز مرخصی.تنها دل خوشی سربازان البته اگر زنده بمانند.
اما ترس از اینکه برای ادامه خدمت به کدامین شهر اعزام خواهیم شد ،شاید از بهترین ترسهای زندگیم بود.
هر روز تعدادی از ما حکم تقدیرشان خوانده می شد و دوستان یکی یکی جدا می شدند و ما 4 روز در انتظار حکممان ماندیم.
در اینجا بود که معنای محشر و ترسی که انسان را فرا می گیرد ، فهمیدم؛ جایی که همه به فکر خودشانند و در دل خدای خود را ، تنها برای خود می خوانند . حکم به مانند نامه اعمال بود و تو تنها به آن فکر می کردی و کسی به فکر دوست و پدر و مادر نبود.
شهر نسبتا امن چون بهشت و مرز چون جهنم بود.
من با همه وجود محشر را تجربه کردم و این بهترین و بهترین و بهترین ترس همه زندگیم بود.

برای پایان آموزشی

دوره ای دیگر به پایان رسید؛ بغض باز هم گلویم را گرفت و من گریه کردم؛و او همچنان می خندید.