برای کتاب لذات فلسفه

بالاخره در 16/11/88 مطالعه كتاب « لذت فلسفه » نوشته ويل دورانت را به پايان رساندم .

اي كاش مشغله زندگي اجازه مي داد تا آن را زودتر از اين زمان به پايان برم ،اما صد حيف كه نشد .

دوست داشتم تا از هر فصل خلاصه اي را براي آشنايي دوستان بيان كنم ،اما به واقع ، اين كتاب را نمي توان خلاصه كرد .

بنابراين توضيحات مختصري در خصوص فصلهاي اين كتاب مي دهم و در پايان نيز چند جمله منتخب را مي نويسم تا اندكي با حال و هواي كتاب آشنا شويد .

بخش هايي از كتاب همچون « زنان امروزي » ، « سقوط زناشويي » و « درباره كودكان » كه در حدود 100 سال پيش ، در خصوص جامعه آمريكا نوشته شده است ، به طرز عجيب و فوق العاده اي با دهه 1380 شمسي ايران مطابقت مي كند.

همچنين فصل هايي چون « تغيير عادات واخلاق» ، « عشق » و « زيبايي چيست ؟» ، نه تنها ديد ديگري را نسبت به اين مسائل به انسان مي دهد ، بلكه بر سرنوشت مشترك انسان ها وطرز فكر رفتار ودرك مشترك آنها از دنيا ، صحه مي گذارد .

در فصل فلسفه تاريخ ، از پيشرفت هاي مهم تاريخ وسرنوشت تمدن ، بحث شده است كه انديشه انسان را نسبت به گذشته و آينده اش متحول مي كند.

در بخش فلسفه سياسي ، از آزادي و دموكراسي و حكومت اشراف و مدينه فاضله سخن به ميان آمده است .

در بخش « دين يك گفتگو » ، كه از دوران كنفسيوس تا مسيح را بررسي مي كند ، انسان با نااميدي جا نكاهي ، به اراجيفي كه با نام دين در ذهن خود جاي داده است ، مي خندد .

فصل آخر در خصوص بقاياي نفس و مروري بر كودكي ، جواني ، ميانسالي و مرگ است كه روح را آنچنان با حقايقش مي فشارد كه به سختي در قالب بدن آرام مي گيرد .

در كل ، اگرچه خواندن و درك 4 فصل اول كتاب با عناوين « جاذبه فلسفه » « حقيقت چيست ؟» « ماده ،حيات ، ذهن و « آيا انسان ماشين است ؟» نسبتاً مشكل بود ، اما فصل هاي ديگر از ترجمه روان و قابل دركي برخوردار بود و مترجم گرامي، جناب آقاي دكتر عباس زرياب ،در ترجمه اين اثر سنگ تمام گذاشته و لذت خواندن را دو چندان كرده اند .

در پايان بايد بگويم كه بر هر مردي واجب است تا براي رشد انديشه هايش اين كتاب را بخواند و بعد از خواندن آن است كه انسان به ميزان ساده اندیشی خود پی می برد؛حال ، آنکه نخوانده باشد.............

*در آن روزگار فلسفه محترم بود و چيزي شريف تر از دوست داشتن حقيقت نبود ، فلسفه امروز محبوب نيست ، زيرا روح خطر جويي را از دست داده است .

فهميدن كسي كه در مقام بيان حقيقت باشد ، آسانتر از فهميدن آن كسي است كه از شور و عشق سخن مي گويد .

* فلسفه فهم را با خطر و خيال تكميل مي كند و با فرضياتي كه از راه ترجبه ثابت نشدني است ،خلاء واقع در معلومات ما را پر مي سازد ؛ به اين معني هر كسي ، بخواهد يا نخواهد فيلسوف است .

*زيبايي فلسفه در آن است كه هيچ امري در آن محقق نيست .

*لذت فلسفه ، مانند مراحل عاليه عشق است كه مردم سفله را بدان راهي نيست.

*فلسفه از خدا نيز سخن مي گويد ؛ اما نه خداي متكلمان كه دور از طبيعت است ؛ بلكه خداي فلاسفه ، يعني قانون وساختمان جهان و اراده وحيات آن .

*در اين رقابت ، حكمت بايد تسليم شود وبپذيرد كه پرستش زيبايي ، از جستجوي حقيقت عاقلانه تر است .

*هيچ چيز محال نيست ، اين فكر وخيال است كه آن را محال مي كند .

*آنكه بر دانش مي افزايد ، برغم مي افزايد .

* عمر براي كسب هر دوي ثروت وفرهنگ ، خيلي كوتاه است .

* ما هنوز طبقات پايين را استثمار مي كنيم ، ولي وجدان خود را با اعمال خيريه راحت مي سازيم .

*آزاده مرد اخلاق نيك را فقط از خود طلب مي كند .

* بهشت با افزايش ثروت ، از نظر مي افتد .

* قانون طلايي مسيح : « با ديگران چنان رفتار كن كه مي خوايي با تو آنچنان رفتار كنند .»

۱ نظر:

  1. من قصد دارم با این توضیحی که درباره این کتاب داده شده حتما ان را بخوانم امیدوارم منم بتوانم استفاده ببرم

    پاسخحذف