برای دوستان خوش قول

بدین وسیله به هرکسی که کتاب ((تاریک خانه اشباح _ نوشته اکبر گنجیُ)) _ بهش قرض دادم، اخطار می کنم هرچه زود تر اونو بیاره پس بده؛ لازمش دارررررررررررررررررررررررررررررررررمممممممممممممممممممممم

برای شعری زیبا

On a dark desert highway, cool wind in my hair
Warm smell of colitas, rising up through the air
Up ahead in the distance, I saw a shimmering light
My head grew heavy and my sight grew dim
I had to stop for the night
There she stood in the doorway;
I heard the mission bell
And I was thinking to myself,
this could be heaven or this could be hell

Then she lit up a candle and she showed me the way
There were voices down the corridor,
I thought I heard them say...

Welcome to the hotel california
Such a lovely place
Such a lovely face
Plenty of room at the hotel california
Any time of year, you can find it here

Her mind is tiffany-twisted, she got the mercedes bends
She got a lot of pretty, pretty boys, that she calls friends
How they dance in the courtyard, sweet summer sweat.
Some dance to remember, some dance to forget

So I called up the captain,
please bring me my wine
He said, we haven’t had that spirit here since nineteen sixty nine
And still those voices are calling from far away,
Wake you up in the middle of the night
Just to hear them say...

Welcome to the hotel california
Such a lovely place
Such a lovely face
They livin’ it up at the hotel california
What a nice surprise, bring your alibis

Mirrors on the ceiling,
The pink champagne on ice
And she said we are all just prisoners here, of our own device
And in the masters chambers,
They gathered for the feast
The stab it with their steely knives,
But they just can’t kill the beast

Last thing I remember, I was
Running for the door
I had to find the passage back
To the place I was before
relax, said the night man,
We are programmed to receive.
You can checkout any time you like,
But you can never leave!

تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی * گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش

تابستان 87، هنگامی که به ستاد خبری اداره کل اطلاعات فرا خوانده شدم، تا در خصوص مصاحبه ای که در جریان یکی از جلسات کانون مدافعان حقوق بشر اصفهان گرفته بودم، توضیح دهم،حتی فکرش را هم نمیکردم که نهاد های امنیتی تا این حد روی برخی از کتاب های موجود در بازار و خوانندگانش حساس باشند.
در طول 3 ساعت باز جویی ، که از زمین و زمان سوال پرسیده می شد، قسمتی از آن به کتاب هایی که من میخوانم اختصاص داشت.
بازجو موسوی اصرار زیادی داشت که بداند من کتاب های مطهری، شریعتی و سروش را، هر کدام به چه میزان می خوانم و تا چه حد با ایشان و اندیشه هایشان آشنایی دارم و اندیشه ام به کدامیک نزدیکتر است.البته من به بازجوی عزیز گفتم که اصلا اینها به من چه؟؟ J
اگر چه تا آن زمان چند کتاب و 2 مقاله جنجالی از دکتر سروش خوانده بودم اما هرگز فکر نمی کردم که نظریاتش تا این حد بنیان حکومت را متزلزل کند.
این روز ها در حال خواندن کتابی از ایشان با عنوان (آیین در آیینه) هستم که گرد آوری مجموعه مقالات وی توسط پسرش است.
در صفحات 100 تا 105 در بحثی با عنوان (دین اقلی و اکثری)، سروش چنان سفره فقه را در هم پیچیده است که بعید می دانم کسی بتواند آن را دوباره باز کند.به راستی که انسان هر چه بیشتر می خواند، بیشتر نسبت به جهل و غفلت خویش تاسف می خورد. به راستی که اکثریت چه ساده اندیشند و همین سادگی است که سفره ظلم و استثمار را، سالها است در طول تاریخ گسترده است.

برای این روز ها که آمریکا همه ما را استحاله کرده است

این روزها اظهارنظرهای سیاسیون آنقدر نکته و مطلب برای نوشتن دارد، که آدم جا می ماند.
بخصوص که برخی از جدی ترین اظهار نظرها، از طنز ترین جملاتی هستند که تاریخ آن را در آیندهای نه چندان دور بازگو خواهد کرد، تا نسل های آینده ایران زمین نیز در شادی این روزها سهیم شوند.
اما صد حیف که در مورد هر کدام که بنویسی یا جاسوس استکباری و یا استحاله شده ای و یا ....
اما یک موضوع را نمی توان از آن گذشت وآن انتصاب مشایی به معاون اولی احمدی نژاد و اعتراض گسترده طیف حامیان وی است.
باید توجه داشت که به گفته همین حامیان، احمدی نژاد 24 میلیون رای دارد و از آنجا که ملت ایران در این مواقع از فهیم ترین ، با هوش ترین و شریف ترین ملت های در صحنه اند، پس ایشان با هوشیاری کامل، با انتخاب دوباره احمدی نژاد، او و مردان کابینه اش و برنامه های 4 سال گذشته وی را پسندیده و انتخاب کرده اند؛ تا 4 سال دیگر نیز، خر خود را(دولت خود را)، در همین راه برانند. البته این بدیهی ترین نتیجه گیری است.
در این میان یک اظهار نظر مشایی جنجال بیشتری آفرید،(البته برای همان طیف به اصطلاح اصولگرا)، و آن اینکه ما دوست مردم اسرائیلیم.
خوب این انتصاب به آن معنا است که 24 میلیون ایرانی چنین نظری دارند ؛ نظری مخالف شخصیتهایی چون مراجع تقلید که اصل این نظام محسوب می شوند و اینکه، این به چه معناست، من اصلا نمی دانم اصرار هم نکنید.
خوب هنگامی که 24 میلیون به احمدی نژاد و افکارش آری بگویند ، دیگر 4 تا خس و خاشاک که تا دیروز طرفدار وی بوده اند و حالا آمریکایی شده اند که دیگر حرفشان اهمیتی ندارد.نکته دیگر آنکه مشایی گفته است من منظورم از مردم اسرائیل ، مردم سرزمین های اشغالی است؛ البته آقای مشایی برای آسان تر کردن دردهایی همچون تورم، بر ملت شریف، طنز زیاد می گوید؛ اما این گوگول مگولی فراموش کرده است که ما اصلا ملتی و کشوری به اسم اسرائیل در ادبیات سیاسی و غیر سیاسیمان نداریم و همواره از لفظ فلسطین اشغالی استفاده می کنیم.

برای پندار، گفتار، وکردار نیک ، که جدا از دین و مذهب ، لازمه یک جامعه سالمند


اگر تا به حال به شيراز و از آن جا به تخت جمشيد سفركرده باشيد ، و در آنجا نيز از موزه اين مجموعه بازديد كرده باشيد ، با لوح هايي روبرو مي شويد، كه بر روي آنها از حقوق و دستمزد ، بيمه بيكاري و مزاياي كارگراني صحبت شده كه در ساخت مجموعه پرسپوليس شركت كرده اند.
جالب آنجاست كه اگرچه برخي از آنها اسيرجنگي بوده اند ، اما باز هم براي كارشان حقوق مي گرفته اند.
اين موضوع از آن جهت حائز اهميت است كه حكومت هخامنشي در آن دوره از تاريخ (و شايد تا كنون) تنها حكومتي بود كه كرامت انساني را به درستي پاس مي داشت و كار اجباري و استثمار و بد رفتاري با اسيران در حكومتش جايي نداشت.رفتاري كه باعث شد تا اولين كنوانسيون حقوق بشر لقب گيرد(به خصوص در دوران كورش كبير) ؛ و اين به راستي افتخاري بس عظيم است چرا كه به طور مثال ديوار چين ، بزرگترين گورستان تاريخ لقب مي گيرد، يا جنايتهاي رم باستان که اسیرانش را برای تفریح مردمش به جان یکدیگر می انداخت، تا یکدیگر را بکشند.
سال 85 ، حدود 2500 سال بعد ، و بعد از فتح ايران به دست اعراب به اصطلاح مسلمان ، يك روز صبح ساعت 8 كه وارد كارگاه شدم مطابق هرروز نگهبان افغاني كارگاه را فرستادم تا كارگري با خود بياورد.
او رفت اما نيامد؛ حدس زديم كه او را پليس گرفته باشد.

عصر حدود ساعت 6 بود كه برگشت؛ حدس ما درست بود؛ اما دستگيريش جاي تاسف داشت.
نيروي انتظامي اوو چند كارگر افغاني ديگر را بازداشت كرده بود، وآزادي آنها را منوط به كار مجاني براي ساخت قسمتي از پاسگاه كرده بود.
فكرمي كنم احتياجي به نتيجه گيري نباشد.

برای پدر ، مادر و برادر که به قولی، همه قبیله من هستند


به راستی انسان در زندگی از هر چه دل بِبُرد تا آزادگی خویش را تضمین کند، از خانواده اش نمی تواند.
نمیدانم این خاصیت جامعه ماست یا نه ، اما احساس مسئولیت پدر و مادر به فرزندان و بالعکس، در میان خانواده های ایرانی هنوز نمود چشمگیری دارد و بنیان خانواده همچنان محکم و پا بر جا.
در هر صورت سخت ترین کار دنیا جبران ذره ای از زحمات پدر و مادر است که البته هیچ گاه به طور کامل صورت نمی گیرد.
هنوز نمی توانم چرایی تعهد پدر به تامین خانواده، مادر به حمایت فرزند و فرزندان به حمایت آن دو را درک کنم؛اما هر چه هست فراتر از غریزه است.روزشان مبارک ، عمرشان طولانی و همراه با سلامتی و فوتشان راحت و خوب انشاالله

برای اخلاق و شرافت مادامی که استثمار می شویم

من نمی خواستم این مطلب را بنویسم؛ چرا که در میان دوستانم به صریح الهجه بودن مشهورم و می دانم عده ای از خوانندگان این وبلاگ از این نوشته ناراحت می شوند.
از آنها معذرت نمی خواهم چرا که این نوشته اعتقاد من است و برای ناراحت نشدنشان دعا هم نمی کنم ،چون اعتقادی به آن ندارم؛
تنها امیدوارم ایشان از آن دسته ای نباشند که گوساله به دنیا می آیند و گاو از دنیا می روند و حقیقت را فدای لجاجت ،حرص، طمع و کج فهمی خویش می کنند.
ما در اطرافمان و در گذران زندگی افراد بسیاری را می بینیم با حالت های روحی و تفکرات بسیار گونانون که هر کدام پنجره ای به حقیقت را در مقابل خویش گشوده اند و در این میان احمقترینشان آنان اند ،که خود را بر کرسی حق و راستی می نشانند.
در محیطی که من اکنون کار می کنم جمعی از مهندسین (قشری که اسما تحصیل کرده اند) ، کارگران ، و تکنسین های صنعتی مشغول به کارند.
در خصوص دو دسته آخر بعدا مطالبی خواهم نوشت اما اکنون می خواهم در خصوص مهندسین و البته خطاب به ایشان مطالبی بنویسم.
قبل از هر چیز باید بگویم که این مطلب با توجه به مشاهدات من نوشته شده است و من این موضوع را به همه تعمیم نمی دهم.
اگر بخواهم یک راست بروم سر اصل مطلب ، باید از اخلاق مهندسی بگویم.
نمی دانم چرا عده ای از این قشر (مهندسین عمران) تا این حد خوی حیوانی دارند .
افراد در ظاهر مقدس با عقاید سخیف خرافی دینی که هر غلطی که می کنند و هر حقی که پایمال می کنند به طرز وقیحی توجیهش می کنند و برای توجیه وجدانشان خود را به کوچه علی چپ میزنند.
حق را می کشند و می خورند و بعد مانند شتر مرغ سر در زیر خاک می کنند تا خود گند خویش را نبینند.
نه نسبت به پول نفتی که خرج می کنند کوچکترین احساس مسئولیتی دارند و نه حق کارگر( این بدبخت ترین انسان های عالم) را به درستی ادا می کنند؛
نه از دروغ گفتن های پی در پی ابایی دارند و نه از بی ارزش کردن کار دیگران احساس شرمساری می کنند؛ و در کنار آن به طرز چندش آوری نماز می خوانند و قربانی می دهند تا کسی کارشان را چشم نزند.
و این همه به خاطر حرص و طمعی است که می خواهند تنها خوری کنند و آنقدر روح آزاده و بزرگی ندارند که به همه انسان ها یکسان بنگرند و در کنار سفره خویش آنها را هم بنشانند؛ به راحتی استثمار می کنند تا زندگی بهتری برای خویش فراهم کنند؛ زندگی که به قیمت بدبخت شدن عده ای دیگر تمام می شود.
چندش آور ترین موجودات زمین که خود و اعمالشان را به مضحک ترین شکل توجیه می کنند و در هر قشر و سنی دیده می شوند.
تاسف آنجاست که حالا این همکاران نام مهندس را با خود یدک می کشند و قرار است از نظر تحصیلات و روشنفکری یک پله بالاتر باشند اما........
واقعا محیط کار در ایران ناعادلانه و کثیف است ومن نمیدانم چطور با آن کنار بیایم وبه راستی چگونه میتوان اخلاق را در مقابل این استثمارگران حفظ کرد؟؟؟؟؟
حتی اگر به بهترین وجه هم کار کنی ،کارت را بی ارزش کرده و استثمارت می کنند مرگ بر این رذالت مقدس مابانه.