نزدیک به دو هفته است که به عنوان مدیر اجرایی ، مسئولیت اداره یک کارگاه تصفیه خانه فاضلاب صنعتی را بر عهده گرفته ام.
اگر چه اولین بار نیست که در این سمت کار می کنم ، اما با توجه به بزرگی پروژه ، به واقع مسئولیت سنگینی را عهده دار شد ه ام.
در این سمت شما همه کاره اید.همه چیز را باید هماهنگ و اجرا کنید . از خواندن و پیاده کردن نقشه ها و بر طرف کردن اشکالات آن به کمک مشاورین ، تا ورود و خروج مصالح و نفرات از کارگاه و خدای نکرده حوادث احتمالی حین کار (سقوط از ارتفاع ، برق گرفتگی ، رانش زمین و .............).
هر روز ساعت 6 صبح از خانه خارج می شوم و 8 شب به خانه باز می گردم.آنقدر خسته که در این دو هفته حتی یک ربع هم تلویزیون را تماشا نکرده ام ، چه رسد به مطالعه.
آنچه در این شغل مرا آزار می دهد مشخص نبودن مرز استفاده و استثمار است.
از یکسو شما باید به عنوان پیمانکار به دنبال کمترین قیمت ها باشید تا در پروژه ضرر نکنید و بیشترین سود را داشته باشید ؛ و از سوی دیگر افرادی که زیر فشار زندگی سر خم کرده اند و در به در به دنبال کار می گردند ، حال به قیمت هایی راضی به کار می شوند که دیگر نامش سود کردن نیست ؛استثمار است.
اینجا جنگ ایرانی وافغانی است. یکی از ترس اخراج و بازگشت به آشوب کشورش با قیمت پایین کار می کند و فرمان بردار است؛ و دیگری که فرهنگ کار ندارد مدام از زیر کار در می رود.
نمی دانم، اینجا گویی باید اخلاق را زیر پا گذاشت و بر هیچکس ترحم نکرد.
اینجا چگونگی تعامل با افراد بسیار مهم است. در کارگاهی به این ابعاد و این حجم کار ، افراد زیادی رفت و آمد می کنند؛از هر قشری که فکرش را کنی. نه باید خودمانی شد و ترحم کرد .و نه می توان سنگدل بود و بی خیال به احوال کارگران.
((بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند......))
چند نفری هستند که شخصیتشان برایم جالب است.یکی آقای ((ج)) است .مردی بسیار ساکت که به عنوان راننده مشغول به کار است. وانت او هیچ چیز ندارد و حداکثر سرعتش 50 کیکومتر است ، اما آنچه مرا شگفت زده می کند التزام این فرد به استفاده از راهنماست.کسی که در صنف پوشاک بوده و حالا راننده وانت است.بسیار ساده و.......
نفر بعدی آقای ((الف)) است.38 سال دارد و مجرد است،و همیشه شاکی که با حقوق 350000 تومان در ماه ودیپلم و ماشین ، هیچ دختری با او ازدواج نکرده است.
تصمیمات زندگیش را پدر و مادرش می گیرند و فاصله 20 دقیقهای کارگاه تا اصفهان را 1 ساعته می رود.
کمی شیرین عقل می زند؛ اما آنچه مرا شگفت زده می کند این است که مهندس ((ح)) ، (رئیسم)، می گوید او قبلا آدم بسیار معتبر و مهمی بوده است .هر چند هنوز جزئیات را برایم روشن نکرده اما حدس می زنم که حافظه اش را از دست داده و آن را دوباره با اراجیف پر کرده اند.
5 کارگر افغانی و دیگر پیمانکاران نیز هستند.
شگفتی دیگر سطح سواد یکی از کارگران افغانی است که برای خود آیدی یاهو دارد.
روز های آینده بیشتر خواهم نوشت البته اگر وقت کنم.
اگر چه اولین بار نیست که در این سمت کار می کنم ، اما با توجه به بزرگی پروژه ، به واقع مسئولیت سنگینی را عهده دار شد ه ام.
در این سمت شما همه کاره اید.همه چیز را باید هماهنگ و اجرا کنید . از خواندن و پیاده کردن نقشه ها و بر طرف کردن اشکالات آن به کمک مشاورین ، تا ورود و خروج مصالح و نفرات از کارگاه و خدای نکرده حوادث احتمالی حین کار (سقوط از ارتفاع ، برق گرفتگی ، رانش زمین و .............).
هر روز ساعت 6 صبح از خانه خارج می شوم و 8 شب به خانه باز می گردم.آنقدر خسته که در این دو هفته حتی یک ربع هم تلویزیون را تماشا نکرده ام ، چه رسد به مطالعه.
آنچه در این شغل مرا آزار می دهد مشخص نبودن مرز استفاده و استثمار است.
از یکسو شما باید به عنوان پیمانکار به دنبال کمترین قیمت ها باشید تا در پروژه ضرر نکنید و بیشترین سود را داشته باشید ؛ و از سوی دیگر افرادی که زیر فشار زندگی سر خم کرده اند و در به در به دنبال کار می گردند ، حال به قیمت هایی راضی به کار می شوند که دیگر نامش سود کردن نیست ؛استثمار است.
اینجا جنگ ایرانی وافغانی است. یکی از ترس اخراج و بازگشت به آشوب کشورش با قیمت پایین کار می کند و فرمان بردار است؛ و دیگری که فرهنگ کار ندارد مدام از زیر کار در می رود.
نمی دانم، اینجا گویی باید اخلاق را زیر پا گذاشت و بر هیچکس ترحم نکرد.
اینجا چگونگی تعامل با افراد بسیار مهم است. در کارگاهی به این ابعاد و این حجم کار ، افراد زیادی رفت و آمد می کنند؛از هر قشری که فکرش را کنی. نه باید خودمانی شد و ترحم کرد .و نه می توان سنگدل بود و بی خیال به احوال کارگران.
((بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند......))
چند نفری هستند که شخصیتشان برایم جالب است.یکی آقای ((ج)) است .مردی بسیار ساکت که به عنوان راننده مشغول به کار است. وانت او هیچ چیز ندارد و حداکثر سرعتش 50 کیکومتر است ، اما آنچه مرا شگفت زده می کند التزام این فرد به استفاده از راهنماست.کسی که در صنف پوشاک بوده و حالا راننده وانت است.بسیار ساده و.......
نفر بعدی آقای ((الف)) است.38 سال دارد و مجرد است،و همیشه شاکی که با حقوق 350000 تومان در ماه ودیپلم و ماشین ، هیچ دختری با او ازدواج نکرده است.
تصمیمات زندگیش را پدر و مادرش می گیرند و فاصله 20 دقیقهای کارگاه تا اصفهان را 1 ساعته می رود.
کمی شیرین عقل می زند؛ اما آنچه مرا شگفت زده می کند این است که مهندس ((ح)) ، (رئیسم)، می گوید او قبلا آدم بسیار معتبر و مهمی بوده است .هر چند هنوز جزئیات را برایم روشن نکرده اما حدس می زنم که حافظه اش را از دست داده و آن را دوباره با اراجیف پر کرده اند.
5 کارگر افغانی و دیگر پیمانکاران نیز هستند.
شگفتی دیگر سطح سواد یکی از کارگران افغانی است که برای خود آیدی یاهو دارد.
روز های آینده بیشتر خواهم نوشت البته اگر وقت کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر