برای ت و ل د م که در گذر حوادث اتفاق می افتد


هفتم اردیبهشت 88.

اگر از هزارو یک حادثه احتمالی چشم پوشی کنم (سکته و تصادف و....)، و اگر او که آن را خداوندگار خوانده اند صلاح ببیند، و خود نیز تصمیم بر ماندن بگیرم و احتمالا عمر متوسط انسان (75 سال) را داشته باشم ، 7 اردیبهشت امسال یک سوم آغازین زندگیم به پایان رسید و اکنون آغاز 25 ا ُمین سال زندگیم است.

خوب که بنگری، این عمر هم کوتاه است و هم طولانی ، اما چه کوتاه وچه بلندش ،هر دوخسته کننده است و هیچ چیز نمی تواند به آن جذابیت و ارزش دهد.

و اما تولد؛ برخی با این واژه به طرز عجیبی و صد البته فجیعی حال می کنند.نمی دانم از کدام افیون استفاده می کنند و در کدامین توهم به سر می برند؛ اما من که در این 25 سال هر چه نگریستم ، چیزی در این دنیای دون و این آفرینش غریب نیافتم تا ارزشی به این واژه دهد.

البته من در این سال ها ، بار ها و بار ها متولد شدم واینک هر لحظه که می آید تولدی دیگر است ؛ اما چه سود که این از نو زاده شدن ها هزاران بار از تولد اول دردناک ترو رنج آور تر است.

من متولد اردیبهشتم؛ اما آنچه از اخلاقیات متولدین این ماه در دست است ، چنان است که باید اسم ماه تولدمان را به اردی جهنم تغییر دهیم.چرا که در اینجا از بهشت خبری نیست.

بماند حوصله نوشتن ندارم، اما به هر حال اکنون 25 سال است که آمده ام و امیدوارم بر عکس آغاز ، زنگ پایان را خود به صدا در آورم .

هر چه باشد این خداوند، به همه ما ، همه ما، ریق رحمتش را خواهد چشاند.

در پایان جمله ای از دوستم را می گویم که همیشه در متلک هایش به دختران زیبا استفاده می کند .( از صراحت آن معذرت می خواهم)

با لهجه اصفهانیش می گوید :خانم ،اگه خدا شما رو آفریدس ،پس حتما ً منو ریدس.

خوب شاید!!!


هنوز روی درختها
فقط جای کلاغه
گلها پرپرن ای وای
یه دیوونه تو باغه

دلم یه گل آتیش
تنم کوره داغه
ولی تو همه دنیا
دریغ از یک چراغه

از اون گوشه دنیا
به این گوشه رسیدم
نگین دنیا قشنگه
قشنگیشو ندیدم


هنوز قافله عشق
به منزل نرسیده
غریقیم و صدامون
به ساحل نرسیده
هنوز اشکه تو چشمام
نگام خیره به راهه
نه آفتاب و نه مهتاب
چقدر دنیا سیاهه


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر