این مطلب هم به سفارش یکی از دوستان نوشتم که در سایت یاران باران کار شد.لینکش و می گذارم.ا
ما خبرنگاران
آیا ما خوشبختیم؟
این سوالی است که هر از گاهی ذهن مرا به خود مشغول می کند.
منظورم از ما ، ما خبرنگاران و روزنامه نگاران است.
شاید شنیده باشید که بعد از کار در معدن دومین شغل پر خطر دنیا را انتخاب کرده ایم.
پر خطر؛ چرا که ما به عنوان رکن چهارم دموکراسی و چشمان بیدار جامعه مسئول پاسخگو کردن مراکز قدرت و ثروت هستیم تا حق را تا آنجا که می شود زنده نگه داریم ؛ اما در همین راه آنجا که بیش از حد به حقیقت نزدیک شوی خواهی سوخت و .....
ما باید همیشه بخوانیم تا بتوانیم تحلیل کنیم. ما باید دقت کنیم تا فریب نخوریم و باید یاد بگیریم که چگونه اعتماد کنیم. ما باید یاد بگیریم که از ظاهر کسی قضاوت نکنیم و در عین حال با زیر نظر داشتن همه حرکات مخاطب ، شخصیتش را تحلیل کنیم. ما باید نحوه ارتباط برقرار کردن با همه طیف های جامعه را یاد بگیریم و راز نگهداران قابلی باشیم ؛ و مهمتر از همه اینکه ما متعهد می شویم دروغ نگوییم حتی اگر جان خویش را بدهیم.
ما با یاد گرفتن این همه یک پله بالاتر ایستاده ایم اما......
ما تقریبا به هر کجا که بخواهیم می رویم و هر کسی را در مورد هر چیزی که بخواهیم مورد پرسش قرار می دهیم.
همنشین افراد بزرگ و کوچک می شویم؛ از دختران خیابانی و کودکان کار گرفته ، تا وزیر و وکیل و رئیس جمهور، تا نخبگان و پزشکان و قصاب و بقال و خلاصه هر انسانی که در این دنیا زندگی می کند.
ما آنها را از نزدیک می بینیم ، به خانه آنها می رویم ، با آنها سر یک سفره می نشینیم ، به دقت نگاه می کنیم ، می پرسیم و روانکاوی می کنیم و پس از مدتی روان شناسان قدری می شویم.
آنها دردودل های زیادی برای ما می کنند و همیشه از پشت پرده خبر هایی را می دهند که کمتر کسی از آنها آگاه است.
ما همواره از نظر آگاهی از آنچه در واقعیت می گذرد(و به دور از تبلیغات) ، و از نظر تجربه، در سطحی بالاتر از جامعه خویش قرار داریم.
اما آیا این قدرت و این وسعت عمل ، این آگاهی از حقیقت ، این درک صحیح شرایط و.......... را می توان خوشبختی نامید؟
اگر اصلی ترین هدف آفرینش را رسیدن به حقیقت ذات حوادث بدانیم ، خب از این نظر بودن در این حرفه خوشبختی محض است ؛ اما پس از چندی ، فهمیدن های بیش از حد و نزدیکی بیش از حد به حقایق جاری ، دنیا را از قفس یک پرنده نیز برایت کوچکتر می کند.
به واقع آنقدر دنیا کوچک و تحملش سخت می شود که از خویش می پرسی : آیا ما خوشبختیم یا این کار حماقتی بزرگ است؟؟؟
آیا این همه هزینه ارزشش را دارد؟؟
وهنگامی که به دیگران و کیفیت زندگیشان نگریستم با قاطعیت گفتم : آری
ما خبرنگاران
آیا ما خوشبختیم؟
این سوالی است که هر از گاهی ذهن مرا به خود مشغول می کند.
منظورم از ما ، ما خبرنگاران و روزنامه نگاران است.
شاید شنیده باشید که بعد از کار در معدن دومین شغل پر خطر دنیا را انتخاب کرده ایم.
پر خطر؛ چرا که ما به عنوان رکن چهارم دموکراسی و چشمان بیدار جامعه مسئول پاسخگو کردن مراکز قدرت و ثروت هستیم تا حق را تا آنجا که می شود زنده نگه داریم ؛ اما در همین راه آنجا که بیش از حد به حقیقت نزدیک شوی خواهی سوخت و .....
ما باید همیشه بخوانیم تا بتوانیم تحلیل کنیم. ما باید دقت کنیم تا فریب نخوریم و باید یاد بگیریم که چگونه اعتماد کنیم. ما باید یاد بگیریم که از ظاهر کسی قضاوت نکنیم و در عین حال با زیر نظر داشتن همه حرکات مخاطب ، شخصیتش را تحلیل کنیم. ما باید نحوه ارتباط برقرار کردن با همه طیف های جامعه را یاد بگیریم و راز نگهداران قابلی باشیم ؛ و مهمتر از همه اینکه ما متعهد می شویم دروغ نگوییم حتی اگر جان خویش را بدهیم.
ما با یاد گرفتن این همه یک پله بالاتر ایستاده ایم اما......
ما تقریبا به هر کجا که بخواهیم می رویم و هر کسی را در مورد هر چیزی که بخواهیم مورد پرسش قرار می دهیم.
همنشین افراد بزرگ و کوچک می شویم؛ از دختران خیابانی و کودکان کار گرفته ، تا وزیر و وکیل و رئیس جمهور، تا نخبگان و پزشکان و قصاب و بقال و خلاصه هر انسانی که در این دنیا زندگی می کند.
ما آنها را از نزدیک می بینیم ، به خانه آنها می رویم ، با آنها سر یک سفره می نشینیم ، به دقت نگاه می کنیم ، می پرسیم و روانکاوی می کنیم و پس از مدتی روان شناسان قدری می شویم.
آنها دردودل های زیادی برای ما می کنند و همیشه از پشت پرده خبر هایی را می دهند که کمتر کسی از آنها آگاه است.
ما همواره از نظر آگاهی از آنچه در واقعیت می گذرد(و به دور از تبلیغات) ، و از نظر تجربه، در سطحی بالاتر از جامعه خویش قرار داریم.
اما آیا این قدرت و این وسعت عمل ، این آگاهی از حقیقت ، این درک صحیح شرایط و.......... را می توان خوشبختی نامید؟
اگر اصلی ترین هدف آفرینش را رسیدن به حقیقت ذات حوادث بدانیم ، خب از این نظر بودن در این حرفه خوشبختی محض است ؛ اما پس از چندی ، فهمیدن های بیش از حد و نزدیکی بیش از حد به حقایق جاری ، دنیا را از قفس یک پرنده نیز برایت کوچکتر می کند.
به واقع آنقدر دنیا کوچک و تحملش سخت می شود که از خویش می پرسی : آیا ما خوشبختیم یا این کار حماقتی بزرگ است؟؟؟
آیا این همه هزینه ارزشش را دارد؟؟
وهنگامی که به دیگران و کیفیت زندگیشان نگریستم با قاطعیت گفتم : آری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر