برای میر حسین که امیدوارم انتخاب شود


متا سفانه به علت مشغله زیاد این مطلب را با تاخیر می نویسم
شنبه میر حسین موسوی به اصفهان آمده بود. من و یک تیم خبری از دوستان نیز پوشش اخبار مراسم عصر را برای سایت های مختلف بر عهده گرفتیم. در خصوص رئیس جمهور آینده معتقدم حتی اگر رضایی انتخاب شود ، بهتر از احمدی نژاد است ؛ چرا که احمدی نژاد یکی از کثیف ترین دولت های یک قرن اخیر را بر سر کار آورده است
نه تنها از سرنوشت درآمد های عظیم نفت در این چند سال خبرمشخصی در دست نیست، بلکه دروغ گویی های پی در پی و اشاعه خرافات و گرفتن تصمیماتی که هیچ کدام جامع و کامل نبوده است ، همه و همه ، نه تنها نخبگان جامعه ،بلکه مردم عادی را نیز سر خرده کرده است. نقد این دولت بماند برای تاریخ اما امیدوارم همه به رفتن آن و آمدن دولت میر حسین (که در میان دیگران بهتر است اما ایده آل کامل نیست) کمک کنیم. حاشیه را اینجا بخوانید

برای مش حیدر که معنی جک ها را نمی فهمید

حدود دو هفته پیش یکی از دوستان سال های اول دانشگاه ، با من تماس گرفت. وی کسی نبود جز مش حیدر، معروف به حیدر عرب ؛ چرا که پدر یا مادرش (ما که آخرش نفهمیدیم کدومشون) اهل عراق هستند
:-D
این مش حیدر که احتمالا خودش هم این مطلب را می خواند از آن موجوداتی است که احتمالا خداوند در آن جهان آفرینشش را انکار می کند
آنقدر رسمی به من ایمیل زده بود که انگار ......ا
کلا پسر خوب و صاف و ساده ایست. خورده شیشه ندارد اما جالبیش در خصوصیات رفتاریش است
مش حیدر از پفک متنفر است و از پیاز و چوب کبریت خیس بدش می آید. هنوز به دانشگاه می گوید مدرسه و اگر کسی اسمش را از او بپرسد، نه اینکه سر خود معطل باشد، نه ،از همان سادگیش می گوید : من آقای حیدر هستم. و جالب ترین ویژگی اش آن است که هنگامی که برایش جوکی می گویی ،می خندد اما بعد می خواهد که جک را برایش تفسیر کنی و به او بگویی که چرا این جک خنده دار است. یعنی توجیهش کنی که به چه علت باید به این جک خندید
خوب این هم از عجایب روزگار است دیگر
:-D
خلاصه........... من که از تماسش بسیار خوشحال شدم و امیدوارم بتواند با این روحیات در این مملکت زندگی کند
و اما در جواب مش حیدرکه از گذشت این دو سال پرسیده است: ا
باید بگویم که ارتودنسی دندان هایم تمام شده و هنوز هم می خوانم ؛اما اینکه صدایم خوب است این دیگر از آن تعارفات جالب است. اما خوب من در خواندن آهنگ را به خوبی رعایت می کنم. و اما اینکه اگر به اصفهان بیایی در خدمت من هستی باید بگویم که هنوز درست فارسی صحبت کردن را یاد نگرفته ای مش حیدر
:-D
موفق و پیروز باشی

برای نوروز که ترانه های خیام برایش مضر است

نوروز یکی از کارگران افغانی کارگاه است که 14 سال سن و9 کلاس سواد دارد.
پسرک افغانی که پدر و مادرش در پاکستان زندگی می کنند و از آنجا که زور زیادی ندارد، من هم کار های سبک تری را به او می دهم.شب گذشته که به علت حجم بالای کار در کارگاه ماندم تا نقشه ها را بررسی کنم، به اتاقم آمد . روی میز کتابی از صادق هدایت با عنوان ((ترانه های خیام)) بود؛ آن را برداشت و اجازه گرفت که بخواند .
نیم ساعت بعد برگشت ؛ کتاب را آورد و گفت : آقای مهندس این شعر هایش برای ما ضرر دارد. پرسیدم چرا ؟ گفت: این چیز های بدی گفته است....ا
نوروز 9 کلاس درسش را در مکتب خوانده است. نمی دانم چه به آنها درس داده اند؛ اما شعر های خیام خلاف همه اعتقاداتش، و برایش سنگین بود.
:-D
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و نا پیدا شد
یک نکته جالب :بیشتر جوانان اروپا سرمستانه ترانه های خیام را می خوانند و به این
شاعر عشق می ورزند ؛ اما جوانان ما حتی او را نمی شناسند

برای پیمان ، برای اردیبهشت

هی بشکنـم پیمـان و هـی، تجدیــــد پیمان می کنم، ترک ایمـان می کنم
در آتشم در آتشم، ای وای و خاموشم کنید
من نمی خواهـم نصیحت بشنـوم ...ا
آی مردم پنبه در گوشم کنید

لطفا نظر بدین


لطفا نظر بدین, originally uploaded by Peyman Pix.

شنبه 26 اردیبهشت، اسفندیار دولت نهم ،آقای رحیم مشایی گوگول مگولی ،بنده و تنی چند از خبرنگاران و عکاسان خبری و به سازمان مطبوعشون دعوت کردن تا یه جورایی ما هم از این پول نفت یه بهره ای ببریم. عکسی و که میبینین در چهارمین جشنواره میراث فرهنگی و رسانه مقام دوم و آورده. از نظر خودم که عکس کم نظیری شده اما خوشحال می شم دوستان هم نظر بدن. عکس با شارپنس بالاتری به جشنواره رفته و این تاری و نداره

برای مهندس ((س)) که جدایی وی از همسرش مرا شوکه کرد

25 اردیبهشت تولد مهندس ((س)) است. مهندس ((س)) را از دوران دانشجویی می شناسم ؛

زمانی که برای اولین بار به عنوان کار آموز وارد یک کارگاه ساختمانی شدم ،( .پروژه ساخت یک هنرستان دخترانه ، با دخترانی که قرار بود مادران آینده باشند ، اما از شرم و حیا، بویی نبرده بودند :-) ) ، مهندس رئیس من بود.

مهندس را 2 سالی می شد که ندیده بودم. ماه پیش که به ملاقاتش رفتم تا در جایی مشغول به کار شوم، متوجه شدم که از همسرش طلاق گرفته است. بسیار شوکه شدم.

در آن زمان به من گفته بود که همسرش اهل اصفهان نیست و نمی تواند فضای اصفهان را تحمل کند و تصمیم دارد تا برای زندگی به تهران برود، اما هرگز فکر نمی کردم که این موضوع به اینجا ختم شود.

نمی دانم چرا همه فکر می کنیم که واژه هایی از این دست فقط در زندگی دیگران اتفاق می افتد و هیچگاه به سراغ ما نمی آیند.

نمی خواهم در مورد ازدواج ، نقش آن در زندگی و سپری کردنش تا انتها باشم ؛ نظراتم با کمی تفاوت ، تقریبا همان است که در کتاب (( لذات فلسفه )) آمده است. اما چیزی هست که می خواهم به غنوان یک دوست به مهندس بگویم.

میدانی مادامی که پای خود را از زندگی بیرون کشیم و به چرخش زمین و آسمان بنگریم ؛به قدرت خویش و کوچکی این جهان پی می بریم.

نمی خواهم همچون کسانی که مالیخولیای تکرار جملات زیبا را دارند ؛ اما تا زندگی به چالششان می کشد، در می مانند ، بگویم که انسان به هر چه می خواهد می تواند برسد؛

نمی خواهم بگویم هر کاری میتوانیم انجام دهیم؛

نمی خواهم از نگرش متفاوت زن و مرد به زندگی بگویم.

اما........

اما مطمئنم که این روح، آن قدر بزرگ است ، که می تواند همه چیز را ،همه انسان ها ،همه حوادث ، و حتی خدا را در خود هضم کند. و البته معتقدم که این ویژگی فقط در روحیات مردان است.

بنابراین بار دیگر با یاد آوری راهی که انسان در طول زندگی طی می کند ، و جایگاهی که باید بدان دست پیدا کند تا خود را به تمسخر پیروز این بازی کثیف بنامد،(منظورم دستیابی به همه آن ویژيگی هایی ست که امروز عوام به خدایشان نسبت می دهند.)، از مهندس عزیز می خواهم که همه روح و روانش را یک بار دیگر گرد هم آورد و ببخشد و شروعی دوباره را رقم زند .به مهندس یاد آوری می کنم ، که این قشر در تصمیم گیری ،بهره زیادی از عقل ندارند؛ پس اشتباهاتشان مکرر است و قابل بخشش.

مطمئنم که انسان می تواند به جایی برسد که یک پله از همه بالاتر باشد. جایی که هیچ کاری سخت نیست مگر آنکه به مصلحت نباشد.

"Hakim" Mosque 4


"Hakim" Mosque 4, originally uploaded by Peyman Pix.

این عکس از مسجد حکیم اصفهان که یه نسخه جالب از اونو چند وقت دیگه به نمایش میگذارم.
این عکس با استقبال خوبی از طرف دوستان مواجه شد امیدوارم لذت ببرید

در ادامه

خسته ام بقیه مطالب را بعدا می نویسم

برای پول نفت که این روزها خرجش می کنیم

ارزش پروژه ای که در آن هستم، بیش از 1.5 میلیارد است.
خوب این پول مستقیما از چاه های نفت می آید و توسط دولت به ما پرداخت می شود تا پروژه را به پیش ببریم.
من همواره نسبت به حکومتگران و چگونگی هزینه درآمدهای کلان دولت ها ،حساس بوده ام و سعی کرده ام تا همچون عوام به بی خیالی و بی مسئولیتی از کنار مسائل جاری کشورم نگذرم و نگویم هر چه بادا باد.
خلاصه بگویم ، از قشری نبوده ام که چون از سیاست سر در نمی آورند، از آن فرار می کنند و می گویند، حالمان به هم می خورد و سیاسیون را ، به ریشخند می گیرند.هر چه باشد در همه تاریخ عده ای چون چوپانان ، جوامع انسانی را رهبری کردند (حکومت کردند.) و عده ای چون گوسفندان هدایت شدند.
به هر حال من همه تلاشم را می کنم تا سازه هایی که احداث می کنیم از بهترین کیفیت ممکن بر خوردار باشد. کیفیتی که
به طور مثال بتن آن حداقل 100 سال کار دهد.
متاسفانه برخی این دید را به مسائل ندارند و همین دسته هستند که درآمد ها را حیف و میل می کنند و به اقتصاد ضربه می زنند و به آیندگان خیانت می کنند.
متاسفانه نسل ما نیز فاسد شده است و هر کس به دنبال منافع خویش و دور از اخلاق به پیش می رود .
چقدر آینده تاریک است ؛مثل نفت، مثل پول نفت

برای آقای ((الف)) که مشکوک ترین انسانی است که تا کنون دیده ام

این روزها بسیار مشغولم و اصلا فرصت نوشتن ندارم. اکنون هم ساعت 12 شب است و می خواهم 5 مطلب مختلف بنویسم. پس مختصر می گویم.
از آقای ((الف)) قبلا هم گفته بودم؛ او راننده من است و هر روز صبح مرا از اصفهان تا محل کارگاه می برد؛ راننده ای که به هزار زحمت سرعتش از 50 کیلومتر در ساعت تجاوز می کند.آنقدر آهسته می رود که یک مسیر 40 دقیقه ای 1.5 ساعت طول می کشد.من هم در این مدت زجر آور ;-) یا می خوابم و یا کتاب می خوانم.
زیر لب با خودش حرف می زند و می خندد ، و هر بار که از او می پرسم به چه می خندی ، می گوید به خودم ،به زندگی.
خوب تا اینجا او فقط کمی مجنون است ، اما قسمت جالب مسئله آن است که این فرد که امروز این گونه است و از اینکه هیچ دختری، حاظر به ازدواج با او نیست ،شکوه می کند ؛ روزگاری از مقام بالایی برخوردار بوده( او رئیس یکی از شعب ، یک شرکت بیمه معروف بوده است) و به گفته مدیر کارگاه زن هم داشته است.
گویی مغز او را کاملا شستشو داده اند و دوباره با اطلاعات جدید آنگونه که می خواسته اند پر کرده اند.
به هر حال مهندس از من خواسته است که او را بیشتر مشغول کنم و البته هنوز از اصل ماجرا به من چیزی نگفته است.
اما آنچه در این مسئله به خوبی مشهود است تاثیر روح انسانها در کیفیت زندگی است؛ آنچه تن را می لرزاند سرنوشتی است که معلوم نیست برای فردای ما چه مقدر کرده.
زندگی بی ارزشی که هر لحظه ممکن است زنگ پایان آن به صدا در آید ؛ یا تو را چنان ذلیل کند که هزاران بار بر آمدنت لعنت فرستی.
ببین خیام چه زیبا می گوید:
آنکس که زمین وچرخ افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
بر داشتمی من این فلک را زمیان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی آسان



این روزها

نزدیک به دو هفته است که به عنوان مدیر اجرایی ، مسئولیت اداره یک کارگاه تصفیه خانه فاضلاب صنعتی را بر عهده گرفته ام.
اگر چه اولین بار نیست که در این سمت کار می کنم ، اما با توجه به بزرگی پروژه ، به واقع مسئولیت سنگینی را عهده دار شد ه ام.
در این سمت شما همه کاره اید.همه چیز را باید هماهنگ و اجرا کنید . از خواندن و پیاده کردن نقشه ها و بر طرف کردن اشکالات آن به کمک مشاورین ، تا ورود و خروج مصالح و نفرات از کارگاه و خدای نکرده حوادث احتمالی حین کار (سقوط از ارتفاع ، برق گرفتگی ، رانش زمین و .............).
هر روز ساعت 6 صبح از خانه خارج می شوم و 8 شب به خانه باز می گردم.آنقدر خسته که در این دو هفته حتی یک ربع هم تلویزیون را تماشا نکرده ام ، چه رسد به مطالعه.
آنچه در این شغل مرا آزار می دهد مشخص نبودن مرز استفاده و استثمار است.
از یکسو شما باید به عنوان پیمانکار به دنبال کمترین قیمت ها باشید تا در پروژه ضرر نکنید و بیشترین سود را داشته باشید ؛ و از سوی دیگر افرادی که زیر فشار زندگی سر خم کرده اند و در به در به دنبال کار می گردند ، حال به قیمت هایی راضی به کار می شوند که دیگر نامش سود کردن نیست ؛استثمار است.
اینجا جنگ ایرانی وافغانی است. یکی از ترس اخراج و بازگشت به آشوب کشورش با قیمت پایین کار می کند و فرمان بردار است؛ و دیگری که فرهنگ کار ندارد مدام از زیر کار در می رود.
نمی دانم، اینجا گویی باید اخلاق را زیر پا گذاشت و بر هیچکس ترحم نکرد.
اینجا چگونگی تعامل با افراد بسیار مهم است. در کارگاهی به این ابعاد و این حجم کار ، افراد زیادی رفت و آمد می کنند؛از هر قشری که فکرش را کنی. نه باید خودمانی شد و ترحم کرد .و نه می توان سنگدل بود و بی خیال به احوال کارگران.
((بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند......))
چند نفری هستند که شخصیتشان برایم جالب است.یکی آقای ((ج)) است .مردی بسیار ساکت که به عنوان راننده مشغول به کار است. وانت او هیچ چیز ندارد و حداکثر سرعتش 50 کیکومتر است ، اما آنچه مرا شگفت زده می کند التزام این فرد به استفاده از راهنماست.کسی که در صنف پوشاک بوده و حالا راننده وانت است.بسیار ساده و.......
نفر بعدی آقای ((الف)) است.38 سال دارد و مجرد است،و همیشه شاکی که با حقوق 350000 تومان در ماه ودیپلم و ماشین ، هیچ دختری با او ازدواج نکرده است.
تصمیمات زندگیش را پدر و مادرش می گیرند و فاصله 20 دقیقهای کارگاه تا اصفهان را 1 ساعته می رود.
کمی شیرین عقل می زند؛ اما آنچه مرا شگفت زده می کند این است که مهندس ((ح)) ، (رئیسم)، می گوید او قبلا آدم بسیار معتبر و مهمی بوده است .هر چند هنوز جزئیات را برایم روشن نکرده اما حدس می زنم که حافظه اش را از دست داده و آن را دوباره با اراجیف پر کرده اند.
5 کارگر افغانی و دیگر پیمانکاران نیز هستند.
شگفتی دیگر سطح سواد یکی از کارگران افغانی است که برای خود آیدی یاهو دارد.
روز های آینده بیشتر خواهم نوشت البته اگر وقت کنم.