اگر از هزارو یک حادثه احتمالی چشم پوشی کنم (سکته و تصادف و....)، و اگر او که آن را خداوندگار خوانده اند صلاح ببیند، و خود نیز تصمیم بر ماندن بگیرم و احتمالا عمر متوسط انسان (75 سال) را داشته باشم ، 7 اردیبهشت امسال یک سوم آغازین زندگیم به پایان رسید و اکنون آغاز 25 ا ُمین سال زندگیم است.
خوب که بنگری، این عمر هم کوتاه است و هم طولانی ، اما چه کوتاه وچه بلندش ،هر دوخسته کننده است و هیچ چیز نمی تواند به آن جذابیت و ارزش دهد.
و اما تولد؛ برخی با این واژه به طرز عجیبی و صد البته فجیعی حال می کنند.نمی دانم از کدام افیون استفاده می کنند و در کدامین توهم به سر می برند؛ اما من که در این 25 سال هر چه نگریستم ، چیزی در این دنیای دون و این آفرینش غریب نیافتم تا ارزشی به این واژه دهد.
البته من در این سال ها ، بار ها و بار ها متولد شدم واینک هر لحظه که می آید تولدی دیگر است ؛ اما چه سود که این از نو زاده شدن ها هزاران بار از تولد اول دردناک ترو رنج آور تر است.
من متولد اردیبهشتم؛ اما آنچه از اخلاقیات متولدین این ماه در دست است ، چنان است که باید اسم ماه تولدمان را به اردی جهنم تغییر دهیم.چرا که در اینجا از بهشت خبری نیست.
بماند حوصله نوشتن ندارم، اما به هر حال اکنون 25 سال است که آمده ام و امیدوارم بر عکس آغاز ، زنگ پایان را خود به صدا در آورم .
هر چه باشد این خداوند، به همه ما ، همه ما، ریق رحمتش را خواهد چشاند.
در پایان جمله ای از دوستم را می گویم که همیشه در متلک هایش به دختران زیبا استفاده می کند .( از صراحت آن معذرت می خواهم)
با لهجه اصفهانیش می گوید :خانم ،اگه خدا شما رو آفریدس ،پس حتما ً منو ریدس.
خوب شاید!!!
هنوز روی درختها
فقط جای کلاغه
گلها پرپرن ای وای
یه دیوونه تو باغه
دلم یه گل آتیش
تنم کوره داغه
ولی تو همه دنیا
دریغ از یک چراغه
از اون گوشه دنیا
به این گوشه رسیدم
نگین دنیا قشنگه
قشنگیشو ندیدم
هنوز قافله عشق
به منزل نرسیده
غریقیم و صدامون
به ساحل نرسیده
هنوز اشکه تو چشمام
نگام خیره به راهه
نه آفتاب و نه مهتاب
چقدر دنیا سیاهه
اگر مطلع باشید ، این پیکره را که بر سر در بازار قیصریه اصفهان نقش بسته ، طالع اصفهان می خوانند. تعبیر های متفاوتی در خصوص آن وجود دارد که مقاله کاملی در این خصوص در مجله "نما" شماره100-101 به قلم آقای محمد علی موسوی فریدنی به چاپ رسیده است. اما جالب ترین تعبیر آن حدس این موضوع است که هنرمند به خصومت و دودستگی اصفهانی ها اعتراض کرده است.اخلاقی که هنوز...............................ا
خانوما و آقایونه اصفهانی ببخشیدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میگنننننننننننننننننننننننننننننن
چند لحظه پیش یکی از مسئولین سرویس عکس ایسنا ( بخش شهرستان ها)، با من تماس گرفت و پیشنهاد کار برای سایت قلم وابسته به میر حسین موسوی را داد. نمی دونم این خوبی اخلاق منه یا بدی اون ؛ من همیشه مسئولیت اشتباهاتم و خودم قبول می کنم؛هیچ وقت با فرا فکنی ودروغ گفتن، دیگران را در اشتباهاتم مقصر جلوه نمی دم و از خودم رفع مسئولیت نمی کنم. برای همینم هر وقت کسی اشتباهی میکنه ، به جد مصرم که مسئولیتش و خودش قبول کنه؛ و اگر این کارو نکنه هیچ رقمه نه می تونم موضوع را نا دیده بگیرم و نه میتونم طرف و ببخشم و باهاش رابطه (کاری) داشته باشم. اما این اخلاق در زمینه های کاری خیلی دردسر سازه. نمونش مسائلی که بین من و سرویس عکس بوجود آمد که دوستان در جریان اون هستن.انگار این جور جاها باید خودت و به کوچه علی چپ بزنی و بگی بی خیال.واقعا چرا یه عده با مسائل همان طوری که هست برخورد نمی کنند و تاوان کار هاشونو نمیدن؟ گویی لازمه زندگی در ایران هضم همین افراد است.به هر حال باید مراقب بود که خاطی بیش از حد پرو نشه. امیدوارم بتونم برای این پیشنهاد تصمیم درستی بگیرم؛هر چی باشه باید همه سعی مان را برای رفتن این دولت بکنیم.ا
سخنرانی میر حسین موسوی در دانشگاه شهید چمران اهواز: مجری این برنامه (سمت راست موسوی) ، دوست گرامی آقای اسدی بود. آقای اسدی از فعالین دانشجویی و از همکاران من در خبر گزاری دانشجویان هستند که به علت مطالعات خوبی که دارند، یکی از بهترین دوستان برای بیشتر یاد گرفتن هستند. خیلی دوست داشتم در سفر به اهواز و اجرای این برنامه با ایشون باشم که متاسفانه به علت مشغله کاری نتونستم. امیدوارم دوستانی همچون آقای اسدی و دیگر فعالین دانشجویی به جایگاه واقعیشون در رهبری جامعه ایران برسند.ا
این مطلب هم به سفارش یکی از دوستان نوشتم که در سایت یاران باران کار شد.لینکش و می گذارم.ا
ما خبرنگاران آیا ما خوشبختیم؟ این سوالی است که هر از گاهی ذهن مرا به خود مشغول می کند. منظورم از ما ، ما خبرنگاران و روزنامه نگاران است. شاید شنیده باشید که بعد از کار در معدن دومین شغل پر خطر دنیا را انتخاب کرده ایم. پر خطر؛ چرا که ما به عنوان رکن چهارم دموکراسی و چشمان بیدار جامعه مسئول پاسخگو کردن مراکز قدرت و ثروت هستیم تا حق را تا آنجا که می شود زنده نگه داریم ؛ اما در همین راه آنجا که بیش از حد به حقیقت نزدیک شوی خواهی سوخت و ..... ما باید همیشه بخوانیم تا بتوانیم تحلیل کنیم. ما باید دقت کنیم تا فریب نخوریم و باید یاد بگیریم که چگونه اعتماد کنیم. ما باید یاد بگیریم که از ظاهر کسی قضاوت نکنیم و در عین حال با زیر نظر داشتن همه حرکات مخاطب ، شخصیتش را تحلیل کنیم. ما باید نحوه ارتباط برقرار کردن با همه طیف های جامعه را یاد بگیریم و راز نگهداران قابلی باشیم ؛ و مهمتر از همه اینکه ما متعهد می شویم دروغ نگوییم حتی اگر جان خویش را بدهیم. ما با یاد گرفتن این همه یک پله بالاتر ایستاده ایم اما...... ما تقریبا به هر کجا که بخواهیم می رویم و هر کسی را در مورد هر چیزی که بخواهیم مورد پرسش قرار می دهیم. همنشین افراد بزرگ و کوچک می شویم؛ از دختران خیابانی و کودکان کار گرفته ، تا وزیر و وکیل و رئیس جمهور، تا نخبگان و پزشکان و قصاب و بقال و خلاصه هر انسانی که در این دنیا زندگی می کند. ما آنها را از نزدیک می بینیم ، به خانه آنها می رویم ، با آنها سر یک سفره می نشینیم ، به دقت نگاه می کنیم ، می پرسیم و روانکاوی می کنیم و پس از مدتی روان شناسان قدری می شویم. آنها دردودل های زیادی برای ما می کنند و همیشه از پشت پرده خبر هایی را می دهند که کمتر کسی از آنها آگاه است. ما همواره از نظر آگاهی از آنچه در واقعیت می گذرد(و به دور از تبلیغات) ، و از نظر تجربه، در سطحی بالاتر از جامعه خویش قرار داریم. اما آیا این قدرت و این وسعت عمل ، این آگاهی از حقیقت ، این درک صحیح شرایط و.......... را می توان خوشبختی نامید؟ اگر اصلی ترین هدف آفرینش را رسیدن به حقیقت ذات حوادث بدانیم ، خب از این نظر بودن در این حرفه خوشبختی محض است ؛ اما پس از چندی ، فهمیدن های بیش از حد و نزدیکی بیش از حد به حقایق جاری ، دنیا را از قفس یک پرنده نیز برایت کوچکتر می کند. به واقع آنقدر دنیا کوچک و تحملش سخت می شود که از خویش می پرسی : آیا ما خوشبختیم یا این کار حماقتی بزرگ است؟؟؟ آیا این همه هزینه ارزشش را دارد؟؟ وهنگامی که به دیگران و کیفیت زندگیشان نگریستم با قاطعیت گفتم : آری
چند وقتی است که از دوستان به ریشخند و کنایه می شنوم که اسم اصفهان از شهر گنبد های فیروزه ای به شهر تقاطع های غیر هم سطح تغییر یافته است. این عنوان پس از افتتاح چند پروژه توسط شهرداری اصفهان در طول سال گذشته و تبلیغات گسترده پیرامون آنها و چند پروژه دیگر در حال احداث بر سر زبان ها افتاد. احداث تونل در خیابان بزرگمهر، دو طبقه کردن خیابان امام خمینی، افتتاح چند تقاطع غیر هم سطح و پارکینگهای طبقاتی در زیر خیابان، از پروژه هایی بود که شهرداری اصفهان تبلیغات زیادی روی آن انجام داد و این تبلیغات که با شعار خدمت رسانی و رفع معضلات ترافیکی شهر همراه بود تا آنجا پیشرفت که شهرت شهر اصفهان (هر چند به نیشخند)، اکنون به شهر " تقاطع های غیرهم سطح" تغییر یافته. به هر حال اگر چه شهرداری اصفهان همواره انجام این پروژه ها را برای ساماندهی ترافیک کلان شهر اصفهان مفید اعلام کرده ، اما این راه حل با انتقاداتی از سوی کارشناسان ترافیک همراه بوده است. طبق آماری که شخص شهردار اصفهان بیان کرده، روزانه در حدود 450 خودرو در شهر اصفهان شماره گذاری می شود که این آمار وسیله ای برای توجیه انجام چنین پروژه های عظیم و گرانی قرار گرفته است که اگر چه خالی از فایده نیست، اما وجود راهکارهای جایگزین، انجام آنها را با تردید مواجه کرده است. اگر بدانید، در راه حل های پیشنهادی از سوی متخصصین ترافیک و حمل و نقل شهری، برای حل معضل ترافیک کلان شهرها، احداث خیابان ها و پل های روگذر و زیر گذر از آخرین مواردی است که باید نسبت به آن اقدام کرد. در توضیح آن نیز با توجه به تعریف فضای شهری و زندگی سالم گفته می شود سیاستها و برنامه ریزی ها در یک شهر باید به گونه ای باشد که محیط شهری، به سمت یک محیط آرام و تمیز حرکت کند؛ جایی که انسان از زندگی در آن لذت ببرد نه اینکه به علت شلوغی و انواع آلودگی ها مثل آلودگی صوتی ، آلودگی هوا و ... مدام دچار استرس و خستگی باشد. همچنین مشخص است که با وجود رشد جوامع و به تبع آن بالا رفتن رفاه خانواده ها، رشد روز افزون خودرو امری طبیعی و ناگزیر است. بنابراین اگر راه حل مقابله با مشکل ترافیک ناشی از این خودروها را ، ساخت پی در پی خیابان ها و پل ها قلمداد کنیم ، آنگاه روزی می رسد که بیشتر فضاهای شهری به خیابان و محل ازدحام خودرو ها تبدیل شده و دیگر از فضای آرام شهری خبری نیست. سه موضوع در کلان شهر اصفهان به خوبی نمود دارد که آن را از چند کلان شهر دیگر ایران جدا و ممتاز می سازد: اول آنکه مردم اصفهان یکپارچگی و حساسیت خاصی نسبت به تمیزی و زیبایی شهر خود دارند و هنوز از بی نظمی فرهنگی که در دیگر کلان شهر ها به چشم می خورد، در آن خبری نیست. دوم آنکه فرهنگ استفاده از خودروهای عمومی و به خصوص فرهنگ استفاده از دو چرخه (اگر چه در این سال ها این مورد کمرنگ تر شده) در بین مردم نمود دارد واین یک امتیاز ویژه است. سوم آنکه فضای شهر هنوز به یک محیط شلوغ و کثیف که اعصابی برای زندگی باقی نمی گذارد تبدیل نشده و هنوز قدم زدن در حاشیه زاینده رود ، چهار باغ، میدان نقش جهان و دیگر محیط های شهری موجب آرامش خاطرآدمی می شود. لذا انتقادی که به شهرداری وارد است، این است که چرا این مجموعه، به جای تسریع در راه اندازی خط 1 مترو اصفهان(خط شمال- جنوب) و آغاز به کار خط شرقی- غربی مترو، به دو طبقه کردن و احداث تونل در خیابان هایی می پردازد که با برنامه هایی همچون: افزایش تعداد اتوبوس ها ، ممنوعیت پارک حاشیه ای ، تغییر زمان چراغ های راهنمایی و یا تعریف محدوده های ترافیک به راحتی میتوانست مشکل آن را حل کند. خوشبختانه موقعیت و چیدمان شهری اصفهان به گونه ای است، که شهروندان برای رفع احتیاجات روزمره خود، مجبور به سفرهای طولانی شهری نیستند ؛ و در صورت بهبود کیفیت خدمات ناوگان حمل ونقل عمومی ، و با وجود فرهنگ لازم ، اقبال زیادی به آن خواهند داشت. آیا احداث یک زیر گذر برای حل ترافیک یک چهار راه ، جز این است که ترافیک آن به چهار راه بعدی منتقل می شود؟ آیا شهرداری می خواهد درهمه چهار راه ها تقاطع غیر هم سطح ایجاد کند؟ طرح تعریف چهار باغ به عنوان یک محدوده ترافیکی که فقط خودرو های عمومی قادر به حرکت در آن باشند آنقدر طرح پیچیده ای نیست که اجرای آن به بعد از افتتاح مترو موکول می شود. شهرداری اصفهان می توانست در این چند سال با هزینهای بسیار کمتر از آنچه تا کنون کرده است، با ایجاد جایگاه های کرایه دوچرخه ، به حفظ و گسترش فرهنگ دوچرخه سواری وحل بخشی از ترافیک کمک کند. آنچه به نظر می رسد آن است که مسئولین فعلی شهرداری به جای استفاده از نظر همه متخصصین ، آنچه را به تشخیص خود درست می پندارند انجام می دهند. پروژه هایی که اصطلاحا دهن پر کن و عوام فریب است و البته جنبه تبلیغاتی هم دارد. در دو پروژه این بی برنامگی و ناقص اندیشی نمود تاسف باری دارد. در پروژه احداث تونل خیابان بزرگمهر، توجیه شهرداری صرفا این بوده است ، که به علت احداث دو زیر گذر در دو چهار راه متوالی و افزایش سرعت خودروها در مسیر ما بین این دو چهار راه ، و به خطر افتادن جان شهر وندان ، تصمیم بر آن شد که بین دو چهار راه تونل ایجاد شود!!!! اما همانطور که گفته شد اولا احداث زیر گذر برای حل ترافیک چهار راه ها کار عبثی است و ثانیا با احداث چند دستگاه پل عابر پیاده که به پله برقی نیز مجهز باشد با هزینه بسیار کمتری می شد جان شهروندان را نیز حفظ کرد!!!! همچنین در پروژه پارکینگ طبقاتی فرشادی ( که شهرداری آن را از افتخارات خود می داند) که در زیر خیابان احداث شده است ،نکته جالب توجه و باز هم تاسف بار این است که، مکان یابی این پروژه بدون مطالعات کافی ودر کنار یک نهر آب صورت گرفته است. به گفته خود مسئولین شهرداری ،این پارکینگ ابتدا در سه طبقه تعریف می شود؛ اما با شروع پروژه متوجه بالا بودن سطح آب زیر زمینی شده و یک طبقه آن حذف می شود.امری که اگر پروژه به درستی مطالعه می شد، هیچگاه اتفاق نمی افتاد؛ اما3 میلیارد تومان هزینه شد تا تنها 160 خودرو پارک کنند!!!؟؟؟ حتی در پروژه دو طبقه کردن خیابان امام خمینی نیز به نظر می رسد با توجه به ترافیک فعلی این خیابان ( و حتی ترافیک 5 تا 8 سال آینده آن) ، احداث این سازه عظیم ، تنها هدر رفت سرمایه های شهروندان را به دنبال داشته است. ترافیکی که با افزایش تعداد اتوبوس های مسیر، ممنوعیت پارک حاشیه ای ، تغییر زمان چراغ های راهنمایی یا ایجاد 1 یا 2 مسیر موازی با هزینهای کمتر به راحتی قابل حل بود. این بی برنامگی شهرداری در حل و کنترل ترافیک اصفهان، در ایام عید و هجوم مسافران نوروزی و ترافیک ناشی از کارگاه های مترو نمود روشنی دارد. اینها مواردی است از نبود مطالعه و علم کافی در تعریف و انجام برخی از پروژه های شهرداری اصفهان. مواردی که شهروندان اصفهانی، باید با حساسیت بیشتری به آن بنگرند؛ چرا که این هزینه های میلیاردی از جیب آنهاست و در نهایت نیز تنها یک محیط آرام، محلی مناسب برای زندگیست. محیطی که در عنوان "شهر گنبد های فیروزه ای" به چشم می خورد، نه "شهر تقاطع های غیر هم سطح". به هر حال به نظر می رسد شهرداری به جای هزینه میلیاردها تومان در ساخت این پروژه ها،( که اگر چه به صورت مقطعی و کوتاه مدت ، ترافیک را کمی تسهیل می کنند ، اما اکنون زمان انجام آنها نبود ، چرا که راه های جایگزین بسیاری وجود داشت و دارد، که شهرداری به سراغ آنها نرفته)، می توانست مترو را کامل کند ، ناوگان حمل و نقل عمومی اش را تقویت کند ، و از اشتیاق مردم برای دوچرخه سواری و پیاده روی، نهایت بهره را در جهت آرام کردن فضای شهر ببرد، تا اصفهان همچنان شهر گنبد های فیروزه ای باقی بماند.ا
"به مجرد اینکه انگشت تو حرکت کرد و چیزی نوشت و به نوشتن ادامه داد،نه زهد و تقوا ، و نه فهم و زیرکی تو،می تواند نیم خط آن را باطل کند،و نه اشکهای تو می تواند کلمه ای از آن را بشوید و محو کند." ((حکیم عمر خیام))
"این تنها نوشته ای است برای به چالش کشیدن ایمان شما و بدانید که هر چه ایمان تان ساده تر باشد ، قوی تر است ؛ پس بی مورد نخوانید."
فصل اول:
خدا، خود آمده،کسی که خود به خود بوده است ؛ موجودی که ابتدایی برای آن نتوان متصور بود ؛ نه کسی فرزند اوست و نه او فرزند کسی است.موجودی که فیلسوفان آن را قدیم گویند ؛ کسی که حادث نیست.
نیروی برتر، آفریدگار،خالق ،انرژی نا شناخته،پناه انسان ها .....
نام های بسیاری برای آن گفته اند.
عرفا ، عقلا ،عوام ، خواص و.... هر کس به تصوری و شاید بهتر است بگوییم به توهمی نامی بر آن نهاد و او را خواند و توصیف کرد......
6.5 میلیارد انسان به میزان فهم و شعور و بر اساس گمان خود ،برای فرار از مشکلات و سختی های زندگی به موجود و نیروی برتری روی می آورند که آن را خدا ، الله ، روح القدس ، بودا و....می نامند.
اما به راستی خدا وند چیست و کیست؟ آیا او بالواقع وجود خارجی دارد؟ آیا وجود او لازم است؟
برخی معتقدند انسان نخستین، به خاطر جهالت خود نسبت به علل حوادث مختلف در گیتی، همواره از اتفاقات طبیعی وحشت داشت و برای مقابله با این وحشت همواره به سوی یک نیروی برتر و از غیب آمده می گشت؛ برای همین در دوره ای از تاریخ عده ای خورشید را پرستش کردند، برخی ماه را ، برخی ستارگان ، برخی اجنه و.....
این عده جمله معروفی دارند که می گوید:"این خداوند نبود که انسان ها را آفرید ، بلکه این انسانها بودند که خدا را آفریدند."
آنها نیروی برتری را در ذهن خویش پرورش دادند که با اتکا به آن اعتماد به نفس ویژه ای می یافتند و چون کاری را نمی توانستند به پایان برند آن را به تقدیر و مشیت الهی وصل می کردند و میگفتند خدا چنین خواسته.
تفکری که امروز نیز وجود دارد و آن جمله مارکس را تداعی می کند که می گوید :"مذهب افیون توده هاست." یعنی مذهب مخدره ای است برای طبقات ضعیف انسان ها، که به علت ظلم اغنیا ، زندگی سخیفی دارند ، و با پناه بردن به مذهب و خدا ، پیش خود می گویند : خداوند چنین خواسته و هم او است که در جهان دیگر، حق ما را به ما باز خواهند گرداند.
(( و چه توهم چندش آوری ))
فصل دوم:
اما خداوند وجود دارد.
منظورم همان نیروی برتری است که قادر به خلق کردن است .
هزار و یک دلیل عقلی و غیر عقلی نیز برای آن وجود دارد ؛البته نه از آن دلایلی که معمولا عوام برای اثبات خدایشان دارند. این بحث بماند ، که اولا مجالی برای ورود به آن نیست و ثانیا هر کس خود مسئول اثبات خدا برای خویش است.(( اگر می خواهید دلایل خویش برای اثبات خدا را به چالش بکشید ، پیشنهاد می کنم کتاب "چرا من مسیحی نیستم؟" نوشته" ویلیام راسل" را بخوانید ؛ البته اگر بعد از خواندن آن بی خدا شدید مسئولیتش با خودتان است.))
اما آنچه بسیار مهمتر از بود و نبود خداست ، صفاتی است که متکلمان مختلف برای او قائلند.صفاتی از جمله : رحمان ، رحیم ، عادل ،مکار ، جبار ، جمیل و......؛اینکه آیا این خدای خالق(( که برترین نیروی جهان از نظر ماست ))، دخالتی در امور دنیوی دارد ، یا قضا وقدری تعیین کرده است که حوادث جهان را رقم می زند؟ ؛ یا اینکه حوادث جهان تحت یک سری قوانین ثابت اتفاق می افتد؟
اگر به راستی دخالت دارد ، پس چرا پیروان آن دسته از مذاهبکه در جلوی سنگی بی جان زانو می زنند و طلب کمک می کنند نیز ایمان قاطعی دارند که به مراد و مقصود خود می رسند؟
آیا نه این است که آنها به علت تلقین بیش از حد به خود که سنگ شفا دهنده است ، از نیروی بیکران تلقین کمک می گیرند و آن را به موجودی به نام خدا نسبت می دهند؟
یا آنجا که از ترس به سنگ پناه می برند و آرامش می یابند آیا چیزی جز تلقین است؟
این در مورد پیروان ادیان ابراهیمی هم صادق است. اگر خدای شما آن موجودی است که به وقت خطر آرامشتان می دهد ، یا به هنگام مریضی شفا ، بدانید که این الزاما خدا نیست ؛ بلکه نیرویی است که طبق قوانین ثابت طبیعی، حتی به کمک کافر ترین افراد هم می شتابد.
جالب آنجاست که ما آن هنگام که دعایمان بر آورده می شود می گوییم خدا کرد و آن هنگام که نه ، می گوییم قضا و قدر الهی این گونه رقم زده شده است.(و این استدلال متعفن ترین استدلالی است که در تمام زندگی به گوشم خورده است.)
پس به راستی حدود دخالت خداوند گار در زندگی، و تغییر احوال ما انسانها و استقرار عدالت و آزادی، (این دو شعار دیرینه آدم ها)، تا کجاست؟
به راستی تا کجا و در چه حدباید دعا کرد و خداوند تا کجا به این دعا پاسخ مثبت می دهد؟
(در این مورد نیز کتاب "حدیث بندگی و دلبردگی" نوشته دکتر عبد الکریم سروش را معرفی می کنم هر چند وی به زوایای تاریکی از این قضیه هیچ پاسخ روشنی نداده است.)
فصل سوم :
آنچه از قرآن شنیده ایم یا خوانده ایم به ما می گوید که خداوند از روح خود در ما انسان ها دمیده است و انسان را روی زمین خلیفه الله (جانشین خداوند) می نامد.
همچنین از امام علی نقل است که می گوید :" هر کس خود را بشناسد خدای خود را شناخته است."
من نمی دانم شما تا به حال چقدر به این جملات اندیشیده اید! ؛ اما معنای بزرگ و پر رمز و رازی در پشت این جملات وجود دارد.
می گویند انسان برای به کمال رسیدن باید سعی کند بیشترین صفات مشترک با خداوند را داشته باشد و در نهایت همچون خداوند شود. یعنی هم در بخشش مانند خدا باشد و هم در غضبی که نسبت به افراد می گیرد.هم در قضاوت و هم در عدالت.
اگر تا کنون سعی کرده باشید که در این راه قدم بگذارید نتایج عجیب آن را نیز تجربه کرده اید.
شما وارد دنیای دیگری می شوید. پیوستگی جهان و کوچکی آن را می بینید.احساس آفرینندگی همه وجودتان را می گیرد.دیگر انسان ها به گونه ای در نظرتان می آیند که گویی شما در آفرینششان دست داشته اید ، و آنجاست که گویی همه را می فهمید. آنجاست که هیاهوی این دنیا در نظر تان کوچک و سخیف می آید؛ و آنجاست که روح برای فرار از بدن بی تابی می کند.آنجا احساس می کنید که کسی نظاره گر شماست و شما بر همه چیز ناظر.
آیا عرفا را دیده اید ؟و این کرامات شگفت انگیزشان؟آنها از راز پشت پرده چیزی نمی گویند.گویی که گفتنش ، حکم مرگشان است ؛ گویی گفتنش خیانت به انسان است!
هر چند در باب عرفان نکاتی چند وجود دارد؛ چرا که برخی در اثر توهم نیز تجربیات مشترکی در این زمینه دارند ، اما ادامه این بحث هم بماند در جای دیگری چون از تایپ کردن با سرعت مورچه خسته شده ام.
فصل چهارم:
می گویند آفرینش این هستی، در اصل یک قمار، بین خداوند و شیطان، بر سر انسان است.می گویند آن دوبر سر اینکه در پایان جهان، کدامیک، انسان را به سوی خویش بکشند، شرط بستند؛اما یک قانون گذاشتند.
((آنها می توانند در کنار گوش انسان نجوا کنند ، اما نمی توانند دست او را بگیرند.))
خب این دید به جهان یکی از وحشتناکترین طرز تفکر هاست که آنچه در طول این سالها تجربه کردم همین را به من نوید می دهد.آری اینک، این اعتقاد من است.
در این صورت باید هشیار بود که در این دنیای دون، دیگر نباید به الطاف ایزد منان چشم دوخت؛ و دیگر نباید منتظر کوچک ترین کمکی از غیب، برای تطهیر جان و رسیدن به کمال بود.
همین جاست که دنیا گنگ می شود و راه بسیار دشوار.
من دیگر به آن میزان که خود تلاش می کنم، از حقیقت واژه " خدا " آگاهی می یابم و کسی نیست که رازی را بر من آشکار کند.کسی چه می داند؟! شاید روزی که پرده بر افتد خدا را در خود مشاهده کنم.روحم را می گویم.
فصل پنجم :
به حر حال اگرمی خواهید خداشناس خوبی شوید، به روح خود مراجعه کنید.به اخلاقیاتتان. به قوانین ثابتی که در جهان حکم فرماست و برخی از آنها به روشنی روز است. به احوالات بزرگانی که چون کمی شبیه آنها شوید، آنگاه غافلگیرو شگفت زده خواهید شد. کمی انفاق کنید (البته نه برای ثواب؛ برای کمک به همنوع)، روزی را خواهید دید.
مدتی دروغ نگویید ، دروغ را از چشمان دیگران خواهید شناخت.
به دنیا پشت کنید و از طلب کردن دست بکشید ،دویدن آرزو ها به دنبال خویش را خواهید دید.
مدتی تجربه کنید ....................
فصل آخر:
در اینجا یک نکته بیش نیست که برایم بسیار جالب می آید.
متکلمان اسلامی هدف از آفرینش انسان را تنها عبادت پروردگار می دانند.
مسیحیان عشق ورزیدن به دنیا و .........
زرتشت اما انسان را موجودی می داند که برای شاد خواری و لذت آفریده شده است ؛ موجود مختاری که در دوران زندگی در این جهان یا در کنار اهورا مزداست وجنگ با اهریمن را انتخاب می کند و یا با اهریمن همراه می شود.
به حر حال بسته به اینکه در این 60 یا 70 سال زندگی به چه شناختی از خدا برسیم و صفات آن خدا چه باشد،اینکه به ما کمک می کند یا تنها نظاره گر است،بسته به اینکه ما جزیی از روح اوییم یا آفریده شده از آب و گل و بسته به ایمانمان، هر یک راهی را به سوی او می پیماییم تا خود او شویم؛خود آمده.
اکنونساعت 5 بامداد شنبه 15 فروردین ماه سال 1388 را نشان می دهد ، و این اولین نوشته من در این وبلاگ است ؛اگر چه راه اندازی آن از ابتدای نوروز مرا به خود مشغول کرده است.
طبق دو رسم"ربان چینی" و"کلنگ زنی" و از آنجا که این استکبار ذلیل مرده ی جهان خوار، در دنیای فناوری اطلاعات و ارتباطات، امکان به جا آوردن این رسم دیرینه را فراهم نکرده، پس این نوشته را به نیت همان دو رسم، در وبلاگ خویش می گذارم.نمی دانم سال دیگر این موقع کجایم و چه شده است، اما امیدوارم آنچه تجربه می کنم و می آموزم را، بتوانم در اینجا قرار دهم تا هم من از شما و نظراتتان یاد بگیرم و هم آنچه را بلدم با شما سهیم شوم.
خب دیگر دوستان عزیز همگی خوش آمدید به صرف شیرینی در خدمتتان حاظرییییییییییییییییییییییییییم.