برای عقاید مسخره،برای زمانی که تو را در آتش اندیشه ات سوزند

این مطلب را برای آن دوستی می نویسم که علی رغم فاصله بسیارش تا انسانیت، سعادتش را در رفتن به مکه می بیند؛ همچون بسیاری دیگر از جاهلان....
به گرد کعبه می گردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه می گردد نمایان
پس بگرد تا بگردی...
بگرد تا بگردی...
در اینجا باده می نوشی
در آنجا خرقه می پوشی
چرا بیهوده می کوشی؟
در اینجا مردم آزاری
در آنجا از گنه عاری
نمی دانم چه پنداری؟!
در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری
تو آنجا در پی یاری
چه پنداری؟ کجا وی از تو می خواهد چنین کاری؟
چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند؟!
چه پیغامی...
چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی داند؟!
چه سلطانی...
چه دیداری... چه دیداری...
که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند؟!
چه دیداری...
به دنبال چه می گردی؟...
که حیرانی؟
خرد گم کرده ای شاید نمی دانی!
همای از جان خود سیری!
که خاموشی نمی گیری!
لبت را چون لبان فرخی دوزند
تو را در آتش اندیشه ات سوزند
هزاران فتنه انگیزند
تو را بر سر در میخانه آویزند

۱ نظر: