قمهای زیادی برداشتم ، پس اشتباهات بی شماری مرتکب شدم
اندر احوالات شیخنا و دلیلنا حاج ابوالحسن ایمانی دامت برکاته...
دیشب حدودای ساعت 12.30 شب بود که دیدم گوشی مبایلم زنگ می خورد.دیدم حاج حسن این دوست گرامی و این رفیق شفیق سالهای دبیرستان است که هر چه از خوبی هایش بگویم دروغ گفته ام :-) خلاصه تا آمدیم جواب بدهیم قصع شد. بعید می دانم حتی 3 بار هم این گوشی زنگ خورده باشد. گفتیم عجب خب حتما دوباره تماس می گیرد.
گذشت و حدود یک دقیقه بعد (یعنی از 1 تا 60 که بشماری) پیامکی آمد از شخص موصوف که : دلمون برات تنگ شده بود. چرا قطع کردی؟ زگ بود نه میس کال....
عجب عجب حکایتی دارد این مش حسن که ..........
وبلاگ را که خواندی از آن دفاعیات چیزتایمیل نزن که خودتی چاکریم
گذشت و حدود یک دقیقه بعد (یعنی از 1 تا 60 که بشماری) پیامکی آمد از شخص موصوف که : دلمون برات تنگ شده بود. چرا قطع کردی؟ زگ بود نه میس کال....
عجب عجب حکایتی دارد این مش حسن که ..........
وبلاگ را که خواندی از آن دفاعیات چیزتایمیل نزن که خودتی چاکریم
برای 24 ساعت بازداشتی
همیشه دوست داشتم که در طول خدمت یه جورایی سروکارم به بازداشتگاه بیفتد تا این مکان را که بیرون از محیط سربازی از آن فراری هستیم را به نوعی تجربه کنم. بالاخره قرعه نیز به نام ما افتاد و 24 ساعت بازداشتی به خاطر همان روحیهکوتاه نیامدن در برابر گزافه گویان در کارنامه مان ثبت شد.
یک سلول که 2 برابر یک سلول انفرادی بود با یک پنجره در سقف و مکتی که میکروب و چرک روی آن رژه میرفتند.هر چند 24 ساعت بسیار کوتاه بود و تقریبا خوب گذشت اما کاملا درک کردم که اگر مدت کوتاهی بمانم به هر آنچه که بخواهند اعتراف می کنم.هر چه که بخواهند.........ا
یک سلول که 2 برابر یک سلول انفرادی بود با یک پنجره در سقف و مکتی که میکروب و چرک روی آن رژه میرفتند.هر چند 24 ساعت بسیار کوتاه بود و تقریبا خوب گذشت اما کاملا درک کردم که اگر مدت کوتاهی بمانم به هر آنچه که بخواهند اعتراف می کنم.هر چه که بخواهند.........ا
اشتراک در:
پستها (Atom)