بمبی بترکید و نقل مجلس شد

البته ما همون موقع که میومدیم زاهدان به عشق شهادت اومدیم اینم شاهد اما فکر نمیکردیم اینقدر زود دعا مون بگیره.
جاتون خالی اولی که منفجر شد آماده باش خوردیم و دومی چنان صدایی داشت که کل شهر صداشو شنیدن.
خلاصه اینکه 5 روز آماده باش پدرمون و در آورد و فعلا که هستیم .
بیشتر از این فعلا نمیتونم چیزی بنویسم

در باب ....

مدتی پیش در وبلاگی که دوستان دوران آموزشی به راه انداخته اند مطلبی نوشتم و نوشته زیر از طرف دوست گرامی امید سخنگو به آن مطلب است
خواندیم و جالب بودو اندر باب رفاقت با این جناب پیمان ابراهیمی مراوده ای بوده و از باب شرارت از ما عملی...
یاد دارم در آن زمان که نگارنده ی این سطور از جارو به دستان هر روز زحمتکش ! کریدر بودم ،ایشان نظافت سلفی و دستمال چرکینی بدست و ایما و اشاره و فریاد ! که آقا جان... بفرما...خوش آمدی.. میخوام تمیز کنم دیر شده...خلاصه یاد داریم که ما بودیم و التجایی و احمدی و موسیو مطهری و رجبی و آها... مانی...که گر دادی پیازی وقت شامی ... (به کنایه) بگذریم خلاصه باز یادمان افتاد از آن روزهابا تشکر. قربون همتونراستی سلام
و من در پاسخ نوشتم
با سلام و تذكره اي به اميد سخنگو
همينقدر به تو آشخور گوشزد كنمي كه از اكيپ شما اراذل اذيت كن و سلف به هم ريز كه از معلوم الحالهاي مجهوالهويه هستيد آن احمدي پدر آمرزيده به آه من گرفتار آمدي و اكنون در سراوان با اشرار دست به گريبان بودي و خدا داند كه چه شد يس مراقب باش كه شب دراز است و قلندر بيدارمرسي از نظرتون موفق باشيد